Part 41

52 11 22
                                    

گاز بزرگی از دونات شکلاتی زد و ناله‌‌ای از سر رضایت کرد. هر چیزی که هیونگش درست می‌کرد مزه بهشت میداد!
_آجوما کارتون عالی بود. کاش بیشتر از این کارای تیمی انجام بدین!

زن بتا که بنا به دلایل نامعلومی از وقتی دیده بودش همین قدر بی‌‌حال بود لبخند کمرنگی زد.
:سوها... چیز دیگه‌‌ای برای شستن نداشتیم؟
رنگ زن با شنیدن این سوال پرید و بیشتر آلفای عسلی رو به شک انداخت. از دیشب تا الان چه اتفاقی افتاده بود؟

+من خواستم جدا بشورنش. یکم خونی شده بود.
و واقعا علاقه‌‌ای نداشت مقدار "یکم" مورد نظرش رو به یاد بیاره! نگاه زن آلفا رنگ نگرانی گرفت و با اضطراب بدن پسرش رو برانداز کرد.
:چرا؟ کجات زخمی شده؟
+هیچ جا. فقط... یکم خون دماغ شدم.

شاید می‌تونست با این حرفها مادرش رو دست به سر کنه، اما هوسوک تا از اصل قضیه سر درنمی‌آورد قرار نبود بی‌‌خیال شه!
:اگه بازم تکرار شد حتما چکاپ برو. من یکم خستم. میرم بالا پیش مونی بخوابم. شما پسرا امشب قراره برین؟

+کجا؟
_هنوز بهش نگفتم ولی آره امشب میریم! نگران نباشین. خوب استراحت کنین.
:تا تو باشی نگرانش نیستم. خوش بگذره!
بالافاصله بعد از رفتن خانم کیم، لبخند روشن آلفای عسلی محو شد و حالتی جدی به خودش گرفت.

_محض رضای الهه ماه چه مرگته؟! از وقتی اومدم عین بدبختایی که تمام اعضای خانوادش به قتل رسیدن شدی! دیشب با هیونگ دعوات شده؟
مخاطبش آهی کشید و سرش رو روی میز گذاشت. قطعا یه دعوای معمولی باعث نمیشد تا این حد از خودش بدش بیاد.

+دعوامون نشده... ولی من یه کار اشتباه کردم. خیلی خیلی اشتباه.
_اشتباه‌‌تر از رفتنت؟
+چی؟ ن...
_پس هیونگ باهاش کنار میاد!
+هوسوک به این راحتی هم که میگی نيست.

لبهای مرد بزرگتر توی دهنش جمع شدن. واقعا دلش می‌خواست بدونه دوست عزیزش این دفعه چه شاهکاری خلق کرده، اما وقت نداشت.
_خب بعدا توضیح بده. الان آماده شو. میریم خونه من.
+ببین امروز واقعا حوصله هیچ چیزو...

_حدس بزن چقدر برام مهمه! دیشب با بدبختی یونگی رو راضی کردم بیاد بیرون و با یکی غیر از اون دختر بیچاره هم تعامل داشته باشه! اونجا می‌تونی تعریف کنی چیکار کردی تا با هم یه راه حلی براش پیدا کنیم.
+سوک من واقعا...
_عالیه، پس دم در منتظرتم!

نفس عمیقی کشید و از جا بلند شد. هیچ کس نمیتونست با این مرد مخالفت کنه. در طول مسیر حرفی بینشون رد و بدل نشد، اما قبل از ورود به خونه باهاش مرور کرد که ظاهر نفر سوم جمعشون احتمالا قرار نیست چندان خوشایند باشه و ازش خواست واکنش بدی نشون نده. نامجون تا قبل از ورود به خونه آلفای عسلی واقعا ایده‌‌ای درمورد حرفش نداشت و بعد از ورود... اونقدرا هم بد نبود. البته به عنوان بازیگر گریم شده نقش یه بیمار لاعلاج!

Dear memories Where stories live. Discover now