part 21

1.7K 178 141
                                    

( محله ی سینون ، پلاک 32 ، طبقه ی 12 ، واحد2. امیدوارم به زودی توی فاکس ببینمش. لطفا آدم باش. این موقع شبم نری در خونش! ) از طرف جین

لبخندی روی لبهای یونگی شکل گرفت. ماشینش رو روشن کرد و به سمت آدرس به راه افتاد.

.
.
.
.

اون آدرس خیلی بهش دور نبود. یه محله ی لاکچری وسط شهر با آپارتمان های خیلی بلند. آدرس رو پیدا کرد و روبروی ساختمان ایستاد. خیابان خلوت بود و پلیسی هم اون طرفا نبود پس همونجا کنار جاده پارک کرد.
وارد ساختمون شد و به سمت آسانسور رفت و دکمه ی طبقه ی 12 رو فشار داد.
وارد راهرو شد و چشمش به واحد دو افتاد. چندبار زنگ زد ولی کسی درو باز نکرد پس محکم تر به در کوبید.

جیمین سر شب بازم کمی مشروب خورده بود و زود خوابش برده بود. صدای زنگ و در بیدارش کرد ولی با ادامه دار شدنش فهمید که هوسوک خوابش سنگینه و درو باز نمیکنه. پس با هزارتا فوش توی دلش همونجور با بالاتنه ی لخت از رو تختش بلند شد. نگاهش به ساعت توی اتاقش افتاد
+ ساعت 3 شبه؟
به سمت در رفت و با چشمایی خواب آلود بازش کرد و با دیدن شخص پشت در از تعجب چشماش بازتر شد
+ تو.....تو اینجا چیکار میکنی؟

نگاه یونگی اما ناخودآگاه به بدن جیمین افتاد که خط های قرمز کمرنگی روی سینش نقش بسته بود. جیمین رد نگاه یونگی رو روی خودش دنبال کرد و به سینه ی برهنه ی خودش نگاه کرد و بدون هیچ حرفی به سمت اتاقش رفت تا لباس تنش کنه و درو همونجور باز گذاشت. یونگی هم با دیدن در باز وارد خونه شد و درو پشت سرش بست.
خواست جلو بره که یه چیز عجیب جلوش ظاهر شد
/ س لام.... من دی تی هستم!
- این دیگه چه کوفتیه؟
جیمین لباس آستین بلندی پوشید و به حال برگشت. با دیدن ربات که روبروی یونگی ایستاده گفت
+ DT shutdown
و ربات خاموش شد
- این چیه؟
+ رباته. کوری؟
- آره خب چقدرم که چیز عادی ایه
+ این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟ اصلا آدرس خونه ی منو از کجا آوردی؟
- مهم نیست. راه بیفت بریم.
+ چی؟ کجا؟
- میخوایم یه کار هیجان انگیز انجام بدیم
+ دو قطبی ای چیزی هستی؟ چرا اومدی اینجا؟
- همین الان گفتم چرا اومدم
+ واقعا چرا دارم باهات بحث میکنم. برو بیرون
- میدونم چی میخوای ازم بشنوی. باشه! ببین من متاسفم!
+ چی؟
- من سعی کردم اذیتت کنم که از فاکس بری
+ خب موفق شدی. تبریک میگم. چیه اومدی مطمئن بشی نیتروهاتو به موقع بفرستم؟ نگران نباش اونو سپردم همکارم انجام بده. خیالت راحت
- تو....

همون لحظه هوسوک که از شنیدن سر و صداها از خواب بیدار شده بود به حال اومد. اول با تعجب به اون دو نفر نگاه کرد و بعد با تردید پرسید
= جیمین؟ چیزی شده؟ تو.....؟
+ چیزی نیست هوسوک تو برو بخواب. خودم حلش میکنم

هوسوک یونگی رو میشناخت ولی نخواست دخالت کنه چون میدونست جیمین تو حالت عادیه خودش نیست و ممکنه بازم بهش تند شه پس به سمت اتاقش رفت
= باشه اگه چیزی خواستی بهم بگو

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now