part 95

1.1K 160 201
                                    

.

جیمین آروم از پله ها پایین رفت.
داخل کارگاه سکوت بود. وارد شد و با تهیونگ و جونگ کوک و سه تا کارآموز روبرو شد.
کارآموزا سریع سلام کردن و احترام گذاشتن.
جونگ کوک که سعی کرد زیاد با جیمین چشم تو چشم نشه ولی تهیونگ جلو رفت و روبروی جیمین ایستاد
= راستشو بخوای من رفیق خودمو میشناسم.... چشمات بهم میگه که قرار نیست بهم سخت بگیری.

جیمین کمی چشماشو ریز کرد
+ زیادی مطمئنی تهیونگ شی....
= پس حق با منه نه؟
+ قرار نیست کاری که کردی رو فراموش کنم.
= باور کن اگه انجامش نمیدادم الان غم از دست دادن رئیس رو هم داشتی.... پس بهم بگو فرشته ی نجات.
+ باشه فرشته ی نجات. حالا برگرد سر کارت.

تهیونگ لبخندی از مکالمه ی صلح آمیزشون زد و مشغول کار شد.
جیمین کمی دور تا دور کارگاه راه رفت تا همه چیزو رو بررسی کنه.
بعد از برگشتنشون از تایلند مستقیم به نمایشگاه رفته بود و کلی از کارای عقب افتادشو مرتب کرده بود.
سعی کرد تا چند روزی به فاکس نیاد تا از همه لحاظ اشتباهات خودشو آنالیز کنه و حالا با روحیه ی بهتری پا به اینجا گذاشته بود.
جلوتر رفت و دقیقا کنار جونگ کوک ایستاد.
جونگ کوک یکم ترسید. اصلا دوست نداشت ترکش های جیمین بازم بهش بخوره و رابطشون از این خراب تر بشه.
جیمین نگاهی به دستای جونگ کوک که روی سیم ها بود انداخت
+ خوبه.... فقط محکم تر لحیمشون کن!

این رو گفت و از کارگاه بیرون رفت. جونگ کوک با چشمای تعجب زده به تهیونگ نگاه کرد. و تهیونگ جوابشو با یه بیگ لایک بزرگ روی انگشتاش داد.
این یعنی همه چی قرار بود خوب پیش بره.

.

.

جیمین از پله ها بالا رفت و با نامجون روبرو شد
+ نامجون... تو کی اومدی؟
= چطوری جیمین؟.... امروز برگشتیم.
+ چه خوب. خوش گذشت؟ کجا رفتین؟
= لندن.
+ شهر قشنگیه... وقتی تو مسابقات هیوندا بودیم رفته بودیم.
= آره بی نظیر بود. چه خبرا؟ همه چی اوکیه؟ با یونگی خوبی؟
+ آره آره.... توی تایلند همه چی درست شد. این هفته هم کلی کافه رفتیم و حسابی سئولو گشتیم.
= خوبه. دیگه الان خیالم از همه چیز راحته. خودش کجاست؟ نیومده؟
+ رفته شرکتش. گفت بعدش میاد.
= قراره امشب بریم بار.
+ واسه چی؟
= گفتم خوبه که دور هم جمع بشیم.
+ ایده خوبیه. پس به یونگی هم میگم بیاد اونجا.

.

.

.

.

.

چند ساعت بعد

یونگی ماشینش رو روبروی بار پارک کرد.
ساعت حدود دوازده شب بود.
بیرون بار خیلی شلوغ بود و معلوم بود داخلش هم همین بساطه.
وارد فضای داخلی شد و جلوتر رفت. توی اون شلوغی پیدا کردن بقیه یکم مشکل بود.
چشماشو دورتا دور چرخوند و بالاخره جونگ کوک رو از دور دید که با فاصله از بقیه روی صندلی کنار محل سرو نشسته.
با لبخندی جلو رفت و کنارش روی صندلی خالی نشست
- خب خب. ببین کی رو پیدا کردم. برادر عزیزه دوست پسرم.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now