part 96

1.1K 170 296
                                    

.

جیمین پشت میز توی رستوران هتل نشسته بود. منتظر بود تا یونگی ظرف های صبحانه رو پر کنه و برگرده.
از دیشب و پیشنهاد یونگی تا به الان همش توی فکر بود. هنوز نتونسته بود وضعیتو درست و حسابی تحلیل کنه و بفهمه دقیقا چی شده.
یونگی با دو ظرف پر اومد و دقیقا روبروی جیمین نشست
- خب ببین امروز چی داشتن. پنکیک های مورد علاقت.

جیمین به ظرفش نگاه کرد و همچنان بدون عکس العمل بود. انگار که ذهنش یه جای دیگه بود.
- جیمین چیز دیگه ای نمیخوای؟

یونگی با نگاه کردن بهش فهمید که توی فکر رفته. چشمش به انگشت جیمین افتاد که دقیقا روی میز و کنار بشقابش بود. دستشو جلو برد و دست جیمینو گرفت و به سمت لب خودش کشید
- قربونت بشم.

و بوسه ای روی انگشترش زد.
جیمین سرشو برگردوند و به یونگی نگاه کرد
+ یونگی
- جان؟
+ بیا همین امروز ازدواج کنیم!

یونگی چشماش گرد شد
- چی؟ امروز؟
+ به هرحال که نمیتونیم توی کره انجامش بدیم.. فعلا واسه ما ممنوعه. خانواده منم که مطمئنم هنوز باهاش کنار نیومدن و صادقانه برام مهم نیست. خانواده توهم سرشون شلوغه. شاید بعدا یه جشن خودمونی گرفتیم ولی الان مهمترین آدمای زندگیم کنارم هستن و توی این سفر باهامونن پس بیا همینجا توی فرانسه ازدواج کنیم. یه ازدواجه.... قانونی.

یونگی نفس عمیقی کشید
- راستشو بخوای منتظر بودم این حرفو بزنی. ولی فکرشم نمیکردم بخوای بگیش... از دیشب تاحالا توی فکری. یکم نگرانم کردی. گفتم شاید از اینکه یهویی بهت پیشنهاد دادم ناراحت شدی.

جیمین سریع دست یونگی رو گرفت
+ نه نه اصلا.... ببخشید من فقط.... یکم ذهنم درگیر موضوعای مختلف شد. هرچند باید بگم از کاری که کردی جا خوردم ولی ناراحت نیستم.... اتفاقا خیلی هم خوشحالم.
- اگه این چیزیه که مطمئنی پس امروز انجامش میدیم.... اما.... جیمین خیلی کار داریم. یعنی یه روزه سخته. فردا چطوره؟
+ فردا باید برگردیم. بلیطارو زودتر گرفتیم.... میدونم سخته ولی بیا انجامش بدیم.

یونگی از شنیدن اشتیاق جیمین خیلی خوشحال شد. امکان نداشت این فرصتو از دست بده. درسته که همه چی عجله ای میشد ولی با پول و دوستای خوب هرکاری میشه کرد. پس گوشیشو درآورد و با نامجون تماس گرفت
- الو نامجون.
= سلام پسرررر.... چه خبرا؟
- همین الان با تهیونگ و جین بیاید پایین.
= چی شده؟
- چیز زیاد مهمی نیست..... فقط اینکه من و جیمین میخوایم همین امشب و توی پاریس ازدواج کنیم.
= چییی؟؟ امشب؟!!

.

.

.

.

.

نامجون درحال حرف زدن با مسئول رزرو مراسمات هتل بود. بعد از چند دقیقه به سمت تهیونگ رفت
= خب... خداروشکر کار رزرو تموم شد. خوبه که میتونیم روی بالکن همین هتل مراسمو بگیریم. تمام کارای تزیین و گل آراییم سپردم به خودشون. ولی خب به خاطر آماده کردنش واسه همین امشب سه برابر پول گرفتن.
/ دیگه جیمین و رئیسو که میشناسی کلی پول دارن.... راستی رنگ گلارو چی انتخاب کردی؟
= من چمیدونم گفتم هرچی خودتون زدین. لیسا و بقیه دختراهم که رفتن لباس بخرن. باز اونا سلیقشون بهتر بود.
/ دیوونه شدی؟ بزار خودم برم انتخاب کنم. هرچی نمیشه. باید حتما سفید باشه چون جیمین عاشق رنگ سفیده.
= خوبه پس.... خودت باید بری بالا سرشون و نظر بدی.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Onde histórias criam vida. Descubra agora