part 73

1.4K 206 120
                                    


روز پارتی....

جیمین درحالی که به زور خودشو تو بغل یونگی جا کرده بود چشماشو باز کرد.
یونگی هنوز خواب بود.
یاد سکس دیشبشون افتاد. بعدش حرفی باهم نزده بودن و خوابشون برده بود. از اینکه یه جورایی خودش ترقیب کننده بوده پشیمون نبود.
کمی خودشو بالا کشید و به صورتی یونگی نگاه کرد
+ هی یونگی بیداری؟

سرشو نزدیکتر برد و روی گردنش بوسه ای گذاشت.
یونگی کمی خودشو تکون داد و همونطور که چشماش بسته بود گفت
- نکن بچه پر رو.
+ دیدی که دیشب تونستم.

یونگی با یادآوری دیشب چشماشو باز کرد و با صورت جیمین درست روبروش روبرو شد
- برو برام قهوه درست کن.
+ چیه میخوای تنبیهم کنی؟
- نیمرو یادت نره. و سوسیسم گرفتم. اوناروهم سرخ کن.
+ پس توچی؟ تو برام درست کن.
- من میخوام برم دوش بگیرم.
+ منم باید بگیرم. بیا باهم بریم.
- اون رومو بالا نیار.
+ مثلا بالا بیاد چیکار میکنه؟ اگه قراره خشن شه و باهام سکس کنه که من راضیم.

یونگی با پوزخندی جیمینو کنار زد و بلند شد
- برو بچه. اذیت نکن.
+ باشه میرم. ولی تضمین نمیکنم چیزای خوبی درست کنم.

یونگی بلند شد و به سمت حمام رفت و درو پشت سرش قفل کرد. جیمین زمزمه کرد
+ اوه... چه درم قفل میکنه.... لوس... نکنه میترسه برم غافلگیرش کنم؟ دیوونه.

از جاش بلند شد و لباسی پوشید و از اتاق بیرون رفت.
جونگ کوک همونطور که روی تشک وسط اتاق دراز کشیده بود جی جی رو با دستاش جلوش گرفته بود و داشت باهاش بازی میکرد
+ پس باهاش خوب شدی؟
= چیکار کنم دیگه؟ از صبح اومد رو سرم و پارس کرد. منم بلند شدم و ظرف غذاشو پر کردم. اونم کلا میخواد منو لیس بزنه.
+ داره تشکر میکنه.
= آره خودم فهمیدم.

جیمین داشت توی آشپزخانه سر و صدا میکرد و دور خودش میچرخید. جونگ کوک از دور نگاهی بهش انداخت
= میخوای چیزی درست کنی؟
+ آره. نیمرو و سوسیس و قهوه و.... نمیدونم.
= تو که کلا توی این چیزا گیج میزنی چرا اون اسکول نمیاد درست کنه؟
+ بهش نگو اسکول اسمش یونگیه.
= همون اسکول خوبه.

جیمین چشم غره ای رفت
+ رفته دوش بگیره و منم دوست دارم کمک کنم.
= که اینطور.
+ اصلا نظرت چیه تو بیای کمکم؟
= تو که خوب میدونی من آشپزیم از توام بدتره. اون وقتاهم که باهم زندگی میکردیم همیشه از بیرون غذا میگرفتیم.
+ آره واقعا... خب پس اول قهوه جوشو روشن کنم. نه اول ماهیتابه. نه اول روغن... اهه...

.

.

یونگی بعد از چند دقیقه از حمام بیرون اومد. موهاشو کاملا خشک کرد و لباسشو پوشید. بوی سوختگی شنید و فهمید که قرار نیست یه صبحونه راحت بخوره.
آهی کشید و به سمت آشپزخونه رفت
- وای جیمین چیکار کردی؟

به سمت گاز رفت و دید نیمروهارو سوزونده.
زیرگازو بست و با اخم به جیمین خیره شد
- جیمین به نظرت تخم مرغ چند قرن طول میکشه درست شه؟!
+ میدونم. یه لحظه قاطی کردم. گفتم شاید یه چیز دیگه هم درست کنم.
- گفتم فقط همین ، چرا ده تا کار داری میریزی سر خودت؟ یعنی اینقدر سخته؟

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now