part 83

1.4K 211 128
                                    

.

با صدای ظرف و ظروف و حرف زدنای توی آشپزخونه که حتی از توی اتاقم شنیده میشد جیمین چشماشو باز کرد.
چشماش به آینه روی دیوار روبروی تخت افتاد. ساعت سه بعد از ظهر!
البته تعجبی نداشت.... تمام شب رو با یونگی بیدار بود. شاید به خاطر اینکه هیچ کدوم خوابشون نمیبرد. با اینکه یونگی به جز دیدن جیمین علاقه ای به شنیدن چیز دیگه ای نداشت ولی جیمین کم کم همه چیزو براش تعریف کرده بود. مخصوصا چون حالا فهمیده بود تمام حرفای برادرش دروغ بوده عذاب وجدان بدی گرفته بود که کسی که بیشتر از همه بهش اهمیت میداد در اصل از همه بی خبر تر بوده و خیلی بهش سخت گذشته.
تقریبا تا صبح بیدار بودن و یادش نمیومد دقیقا کی خوابشون برده بود. فقط میدونست یونگی تمام مدت بهش چسبیده بود و نمیزاشت از جاش تکون بخوره.
حتی الانم محکم اونو توی خواب توی بغلش گرفته بود.
جیمین سرشو کمی بالا گرفت و به صورت یونگی نگاه کرد. اون واقعا غرق خواب بود.
دستشو جلو برد و روی دست یونگی گذاشت. چقدر برای این نزدیکی لحظه شماری کرده بود.
البته یونگی هیچ واکنشی نشون نمیداد و جیمین ترجیح داد که بیدارش نکنه. پس آروم خودشو از بغلش بیرون کشید و از روی تخت بلند شد.
هنوزم صداهای بیرون رو میشنید پس در اتاقو باز کرد و بیرون رفت.
نیکول و تهیونگ که شب قبلو اونجا خوابیده بودن حالا توی آشپزخانه بودن و ظرف میشستن و حرف میزدن.
جیمین کمی چشماشو مالید و بهشون نزدیک شد
+ شما دوتا چرا اینقدر سر و صدا میکنین؟

نیکول سریع به سمتش اومد
/ حالت خوبه؟ هردوتون خوبین؟
+ خو...بم..... چرا اینقدر عجیب رفتار میکنین؟
/ آخه از دیشب که رفتی تو اتاق تا الان بیرون نیومدی. ماهم مزاحم نشدیم.

جیمین به تهیونگ نگاه کرد
+ توهم اینجایی؟
= باور کن اونقدر فکرم درگیر اتفاقای دیشب بود نتونستم جایی برم. بعدشم نیکول ازم خواست بگم چیا اتفاق افتاده. شرط میبندم توام همه چیو به یونگی گفتی.
+ آره.... جالب اینجاست واکنش خاصی نشون نداد!

تهیونگ نزدیکتر اومد
= هی جیمین. یونگی این مدت خیلی شوک شده و شاید هنوزم درک این مسئله و برگشتن تو براش سخت باشه. پس باید صبور باشی.
+ میدونم. فقط دوست ندارم اینجوری ببینمش.... انگار که خودش نیست.
= فکر کنم تنها کسی که میتونه حالشو خوب کنه خودتی....
+ حق با توئه.

جلو رفت و روی صندلی نشست
+ حالا میشه یه قهوه بهم بدین؟

نیکول نیشخندی زد
/ قهوه؟ فکر کنم الانو با صبح اشتباه گرفتی. ولی ما ناهارمونم خوردیم. از اونجایی که چیز خاصی تو خونه نبود از بیرون سفارش دادیم. واسه شماهم گرفتیم.
+ آره واقعا تایم از دستم در رفته. ولی اگه میشه یه قهوه هم درست کنین. خدایی نمیتونم چشمامو باز کنم.
/ باشه الان درست میکنم.

هر سه دور میز نشستن.
جو عجیبی بود. با توجه به اتفاقای شب قبل کسی جرئت نداشت به جونگ کوک اشاره ای کنه چون مطمئنا فقط باعث عصبانیت بیشتر جیمین میشدن.
تهیونگ درحالی که ظرف غذارو جلوی جیمین میزاشت گفت
= یونگی بیدار نمیشه؟
+ نه.... نخواستم بیدارش کنم...
= باشه..... راستی جیمین ما دیشب به جین گفتیم که قضیه رو به بقیه خبر بده. اشکالی که نداره؟
+ به هرحال که باید بدونن.
= آره.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now