part 55

1.8K 223 441
                                    

.
.

= یونگی بازم میگم با پرستارت لج نکن. اون باید حتما یه مدت پیشت باشه.
- خب
= قرصاتم به موقع بخور
- خب
= جلسات فیزیوتراپیتم مرتب میری.
- تموم شد؟
= آها و اینکه سعی کن به چیزای خوب فکر کنی.
- آره حتما مشکلی نیست جناب نامجون. کلا تو وجودم پر از گل و سنبله!
= دارم جدی میگم. انرژی مثبت از هرچیزی مهم تره.
- نامجون چرت نگو. اعصاب ندارم.
= تو هیچوقت اعصاب نداری..... بفرما رسیدیم.

نامجون خواست از ماشین پیاده شه و به یونگی کمک کنه
- نمیخواد. خودم میتونم برم.
= باشه. یخچالتم کامل پره... کل خونه تمیزه. تمرین روزمره هم داشته باش واسه بدنت خوبه. کار سنگین نکن.
- میزاری برم یا میخوای تا شب وصیت کنی؟
= برو..... بهتم زنگ میزنم جواب بده.

یونگی پیاده شد و در رو بست. نامجون هم دور شد.
به سمت در رفت و وارد خونش شد.
خونه کاملا تمیز بود. به سمت اتاقش رفت تا لباس هاشو عوض کنه. درآوردن لباس براش مشکل بود. حتی با اینکه پیرهن پوشیده بود ولی نمیتونست خیلی دستشو بچرخونه.
یه لحظه احساس کرد صدای سگ میشنوه. از اتاقش بیرون اومد و دید جی جی داره به سمتش میاد. با تعجب نگاش کرد و بعد سرشو بلند کرد و جیمینو دید که داره در خونه رو پشت سرش میبنده. جلوتر اومد
- جیمین تو اینجا چیکار میکنی؟
+ چیه نباید بیام دیدنت؟
- منظورم این نبود.
+ راستش..... من قراره پیشت بمونم.
- چی؟!
+ قرار نیست پرستاری بیاد. به جاش من میمونم.

جیمین میدونست اگه از قبل به یونگی بگن اون قبول نمیکنه پس از نامجون خواسته بود که بهش دروغ بگه تا اونو توی عمل انجام شده بزارن.
- نه.... نمیشه.
+ چرا نمیشه؟ مطمئنم چندماه پیش اگه میخواستم بمونم خیلی خوشحال میشدی. حالا چت شده؟
- لازم نیست به خاطر من از زندگیت بزنی.
+ اشکال نداره. خودم اینو میخوام پس غر نزن.

یونگی نفس عمیقی کشید و دیگه بحث نکرد. جیمین نگاهی به لباسش کرد
+ چرا دکمه هات بازن؟
- چیزی نیست.

جیمین جلو رفت و یقه ی لباسشو گرفت و عقب داد که از روی سرشونش سر بخوره و از تنش بیرون کشید
+ هر کمکی خواستی بهم بگو.
- .......

یونگی به سمت اتاقش رفت و مستقیم وارد حمام شد.
جیمین میدونست کار سختی در پیش داره. چون هرچقدرم که دلش میخواست به یونگی نزدیک شه با اینحال همینم براش سخت و جدید بود و باید سعی میکرد خودشو قوی نشون بده.

چون نزدیک شب بود به سمت آشپزخانه رفت. البته میدونست که آشپزیش اصلا خوب نیست برای همین کلی غذای آماده و نیمه آماده توی یخچال گذاشته بود که برای مدتی راحت باشن.
دو تا ظرف درآورد و توی ماکروفر گذاشت تا گرم بشه.
توی این فاصله غذای جی جی روهم براش ریخت و بعد به سمت اتاق رفت.
به حمام نزدیک شد. میدونست اگه در بزنه و ازش سوال بپرسه حتما میگه نه پس در یه حرکت شجاعانه درو باز کرد و وارد حمام شد!
یونگی که توی وان نشسته بود با تعجب نگاش کرد
- جیمین خیلی سخته در بزنی؟
+ بیخیال چیزی برای پنهون کردن نیست!

Dark Race 🔞 (yoonmin) Kde žijí příběhy. Začni objevovat