part 81

1.1K 212 157
                                    

.

یک ماه بعد

نیکول دقیقا روبروی در ایستاد.
دستشو روی زنگ گذاشت و چندبار محکم فشارش داد.
پرستار سریع اومد و درو باز کرد و با دیدن دختری که قیافش شبیه خارجی ها بود با تعجب پرسید
= ببخشید شما؟

نیکول شروع کرد به انگلیسی حرف زدن و زن که هیچی از حرفاش نمیفهمید گفت
= لطفا از اینجا برید. اینجا یه ملک خصوصیه.

خواست درو ببنده که نیکول با دستش جلوشو گرفت و به زبان کره ای گفت
/ میخوام یونگی رو ببینم.

لهجش خیلی بد بود. مشخص بود اون جمله رو به زور یاد گرفته
= نمیشه. ورود شخص غریبه به داخل خونه ممنوعه.

اما نیکول بیخیال نشد و شروع کرد بلند حرف زدن و سر و صدا کردن.
یونگی که تمام مدت روی کاناپه نشسته بود و به صفحه ی خالیه تلویزیون خیره بود با شنیدن صداها داشت دیوونه میشد. به سختی از جاش بلند شد و به سمت در رفت
- اینجا چه خبره؟

پرستار با دیدنش سریع گفت
= عذر میخوام آقای مین. ایشون اصلا معلوم نیست کیه حتی کره ای هم بلد نیست.

نیکول یونگی رو از روی قیافه میشناخت. عکسشو قبلا دیده بود. سریع به حرف اومد
/ تو باید یونگی باشی.

یونگی کمی سرتاپای دخترو نگاه کرد. هیچ ایده ای نداشت اون کیه. به انگلیسی گفت
- بیا داخل.

بعد به پرستار گفت
- مشکلی نیست. بزار بیاد.

نیکول هم لبخند زد و از کنار قیافه ی اخم آلود پرستار گذشت و پشت سر یونگی وارد خونه شد.
شاید بعد از نزدیک به دو ماه این اولین بار بود که یونگی در این حد توی خونه راه رفته بود. هنوزم اثر قرصای خواب آور توی بدنش بود اما مدتی بود که دیگه میتونست خودش کاراشو انجام بده و فعالیت بیشتری انجام بده.
با سرگیجه بدی روی کاناپه نشست. نیکول هم درحالی که با چشماش کل خونه رو بررسی میکرد دقیقا روبروش نشست.
یونگی سرشو بالا آورد و کمی چشماشو ریز کرد
- خب؟

نیکول چندتا سرفه زد و گفت
/ من نیکولم.
- خب؟
/ کره ای نیستم و .....
- خب؟.... کور که نیستم.

نیکول از لحن مغرورانه یونگی کمی خندش گرفت. این آدم خیلی با جیمین تفاوت رفتاری داشت. با اینحال اینجور پسرا واقعا جذابن و مکمل خوبی برای جیمین بود
/ یه جورایی دوست یکی از دوستاتم.
- کی؟
/ یکی.

یونگی نیشخند خسته ای زد
- باشه خوشبختم. خودت راه خروجو بلدی.
/ چه بد اخلاق.
- انتظار داری چیکار کنم؟ میبینی که اعصاب ندارم.
/ آره مشخصه....

نگاهشو چرخوند و کنجکاوانه پرسید
/ پس دوست پسرت کجاست؟! ام.... اسمش چی بود؟؟ سه.... هون؟ آره همین.

یونگی کلافه گفت
-  تو کی هستی؟
/ بهم زدین؟
- از طرف سه هون اومدی؟
/ نه نه.... فقط شایعه دربارتون زیاده. میدونی؟...... اونجوری نگام نکن. تو فکر کن از طرف شرکت تبلیغاتی خودرو ها اومدم. و میخوام بابت شایعه ها بهت کمک کنم.
- پس من الان یه دشمنو تو خونم راه دادم؟... میتونم راحت بابت گول زدنم ازت شکایت کنم.
/ من دروغ نگفتم. واقعا دوست یکی از دوستاتم و میخوام کمکت کنم.
- چیه ؟ زندگی شخصی من اینقدر برای اون حروم زاده های خبرنگار مهمه؟
/ شاید ندونی ولی خیلی مهمه. از اونجایی که قبلا با کس دیگه ای دیده شدی بهتره که به من بگی این شایعه جدید راسته یا نه تا بتونم کمکت کنم!
- چه شایعه ای؟
/ الان گفتم.... تو با پسری به اسم سه هون رابطه داری؟!
- ببین من الان تو حال خودم نیستم.... سه هونم هیچ خری نیست. به کمک توام نیاز ندارم. حالا گمشو بیرون.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now