دو هفته بعدنیکول توی جایگاه دادگاه ایستاده بود و تمامی چیزاهایی که در این چندسال به سرش اومده بود و چیزایی که دیده بود برای قاضی و حاضرین شرح داد.
تمام مدت آلفرد که با دستای بسته روبروش نشسته بود با اخم سعی میکرد حرصشو خالی کنه. انگار مار توی آستین پرورش داده بود. اون همیشه سعی کرده بود بهترینارو در اختیارش قرار بده اما ارزش آزادی از هر چیزی بالاتره.
وکیل بعد از تموم شدن حرفای نیکول بهش نزدیک شد
= خب خانم نیکول دایمن... از توضیحاتتون ممنونم.... وقت پرسیدن سوال آخره.... دلیل اصلیتون برای اتهاماتتون بر علیه محکومه چیه؟
/ من میخوام یه زندگی آزاد داشته باشم... اسارت حق هیچ کس نیست. و این آدم یکی از کساییه که باید از روی کره ی زمین کم بشه تا بقیه بتونن در آرامش بیشتری زندگی کنن. امیدوارم که رای دادگاه به نفع همه باشه.نیکول با گفتن جمله ی آخرش از جایگاه پایین و به سمت صندلی ها رفت و کنار جیمین نشست.
جیمین با لبخندی دستشو دور گردنش انداخت.قاضی جلوی همه ایستاد و بقیه هم به احترامش بلند شدن
= این دادگاه بعد از سه جلسه به پایان رسیده. حکم اصلی رو بعد از نیم ساعت تنفس اعلام میکنیم.و به همراه هیئت داوری به سمت اتاقی رفتن. کسانی که داخل دادگاه بودن هم پراکنده شدن.
جیمین و هوسوک و نیکول کنار هم نشسته بودن. وکیلی که علیه آلفرد رای میداد اومد و جلوشون ایستاد
/ به نظر من که برنده میشیم.جیمین نفس عمیقی کشید
+ باورم نمیشه حکم قبلیشون فقط بیست سال زندان بود.
/ متاسفانه یکسری مدارک رو از بین برده بودن ولی حرفای خانم دایمن میتونه همه چی رو عوض کنه. از چندتا زندانیاشم اعتراف گرفتن. نصفشون اولش از ترس چیزی نگفتن ولی بالاخره دهن باز کردن.... انبار اسلحشونم پیدا کردیم. هم اینجا و هم نیویورک.
+ امیدوارم یه حکم خوب بدن وگرنه خودم جلوی همه میرم و خفش میکنم.نیکول و هوسوک جلوی جیمین رو گرفتن. کل این مدت عصبی تر از قبل رفتار میکرد و فقط نیکول دلیلش رو میدونست چون یه بار که باهم مست کرده بودن همه چی رو ازش پرسیده بود.
وکیل گفت
/ موفق میشیم.و رفت. هوسوک از جاش بلند شد
= من میرم بیرون تلفنمو جواب بدم. زود برمیگردم.بعد از رفتنش نیکول آروم به جیمین گفت
/ میدونم هنوزم ناراحتی...
+ ناراحت نیستم. عصبانیم.
/ ناراحتی جیمین... دلیل خشونتت همینه ولی با خشونت چیزی درست نمیشه. بعدم تو که فعلا هیچی نمیدونی. شاید برادرت اشتباه دیده.
+ نه نیکول.... اون خیلی هم با اعتماد حرف میزد.... اصلا حالا که بهش فکر میکنم یونگی هیچوقت سه هونو از زندگیمون حذف نکرد. همیشه میگفت اون برام مهم نیست ولی دور و برش بود اونم به بهانه ی کار!
/ الان داری توهم میزنی و همه چیو قاطی میکنی. مشخصه اون دوست داره. من نمیتونم باور کنم در عرض چندماه بتونه راحت فراموشت کنه.
+ شاید من اشتباه کردم. اون دوسم نداره! شایدم هیییچوقت نداشته....!
![](https://img.wattpad.com/cover/347186039-288-k313955.jpg)
YOU ARE READING
Dark Race 🔞 (yoonmin)
Actionهمه چیز از مسابقات غیر قانونی ماشین بوسان شروع شد. جیمین نمیدونست چرا به خاطر بردن یه مسابقه ساده باید شکنجه شه و بهش تجاوز بشه. و یونگی هم میدونست که با این باخت شهرتش زیر سوال رفته و باید خشمشو خالی میکرد! ...... اما جیمین حالا که یه بار در مساب...