part 91

1.2K 168 189
                                    

.

+ خب مامان و بابا ، شما سوار شید.
/ باشه. پس شما با بعدی بیاید.
+ باشه.

هر تلکابین فقط چهارنفر گنجایش داشت. مادر و پدر جیمین جلوتر و همراه دو غریبه رفتن.
با رسیدن کابین بعدی یونگی و جیمین به همراه جونگ کوک و آیو سوار شدن. درسته که جیمین دوست نداشت زیاد با جونگ کوک چشم تو چشم بشه ولی مجبور بود جلوی خانوادش این چیزارو به روش نیاره.
توی کابین چهارتا صندلی بود جونگ کوک و آیو نشستن ولی یونگی و جیمین ایستاده منظره ی زیبای بیرون رو تماشا کردن.

یونگی چون توی فضای شهری بزرگ شده بود هیچ وقت چنین منظره های طبیعی زیبایی رو از نزدیک ندیده بود و پیش نیومده بود که طبیعت گردی کنه

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.


یونگی چون توی فضای شهری بزرگ شده بود هیچ وقت چنین منظره های طبیعی زیبایی رو از نزدیک ندیده بود و پیش نیومده بود که طبیعت گردی کنه.
- وای..... جیمین این عالیه.
+ بهت گفته بودم...... اینجا واقعا بهشته. این تلکابینو زمانی ساختن که من داشتم میرفتم سئول پس فقط یکی دوبار تونستم بیام اینجا. ولی حالا خیلی قشنگ ترم شده.

آیو محو تماشا بود ولی جونگ کوک گاهی زیرچشمی به اون دوتا نگاه میکرد. دست خودش نبود. فقط انگار دوست داشت هرلحظه مواظب جیمین باشه با اینکه میدونست یونگی بیشتر حواسش به جیمین هست.
جیمین با ذوقی به یونگی نگاه کرد و یهویی گفت
+ بیا سلفی بگیریم!

یونگی نمیتونست حسشو توصیف کنه. اونا مدت کمی بود که عکس گرفتن باهمو شروع کرده بودن که اکثرا هم خودش پیشنهاد میداد. این اولین بار بود که جیمین داشت پیشنهاد میداد و میخواست با گوشی خودش عکس بگیره.
البته میدونست که دلیلشم حضور جونگ کوکه و یه جورایی میخواد حرص اونو دربیاره.
با اینکه خودشم نمیخواست جلوی جونگ کوک به جیمین بچسبه ولی امکان نداشت این پیشنهاده جیمینو از دست بده پس سریع کنارش ایستاد و دستشو روی شونش گذاشت
- وای منظره پشتمون خیلی قشنگه.
+ اهم.... عالیه.

چندتا عکس گرفتن و جیمین گفت
+ بیا زاویمونو عوض کنیم.
- باشه.

اونا همینطور در حال عکس گرفتن بودن و یه جورایی بهم چسبیده بودن. جونگ کوک حس میکرد این کار از قصد باشه ولی جرئت گفتن حرفی رو نداشت و حواس خودشو پرت کرد. هنوزم درگیر حرفای جیمین بود و نمیتونست تصمیم بگیره قراره با یونگی حرف بزنه یا نه.
بعد از چند دقیقه جیمین و یونگی نشستن. صندلیشون درست مقابل صندلی جونگ کوک و آیو بود.
جیمین سرشو روی شونه ی یونگی گذاشت و به بیرون نگاه کرد. یونگی هم استرس داشت و هم به شدت داشت از این وضعیت لذت میبرد. جیمین وقتی بهش اهمیت میداد قلبشو ذوب میکرد.
آیو هم از اخم کوچیک جونگ کوک که نمیتونست نشونش بده خندش گرفته بود.
با این وضعیت عجیب زمان هم سپری شد و دقایقی بعد به بالای کوه رسیدن. جایی که استراحتگاه و رستوران بزرگی ساخته شده بود.
بعد از پیاده شدن به سمت پدر و مادرشون رفتن.
جیمین روبه همه گفت
+ من واقعا از این منظره دارم لذت میبرم. بیاید بریم عصرونه بخوریم.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon