part 69

1.3K 209 184
                                    

یونگی داشت سریع راه میرفت که یه نفر جلوش ظاهر شد
= به به جناب شوووگا.... همون لحظه ی اولی که اومدی شناختمت!

- چیه سانتوس؟ اومدی تهدیدم کنی؟
= پس آلفرد بهت رسونده نه؟.... قرار بود به خاطر خیانتت به مسابقات سرتو زیر آب کنیم.... و آلفرد قرار بود به نمایندگی از ما حسابتو برسه. ولی نمیدونم باهاش چیکار کردی که یهویی ماهارو تهدید کرده بهت نزدیک نشیم.
- یه کارایی کردم پس توام نزدیک نشو.

خواست بره که جلوشو گرفت
= هی وایسا.... من مثل اون آلفرد ، ترسو نیستم..... پس حق نداری از زیرش در بری.....

کمی صداشو بم کرد و شمرده شمرده ادامه داد
= باید.... فاکسو..... منحل...... کنی. وگرنه کاری میکنم پشیمون شی. پس بهتره با زبان خوش خودت کنار بکشی.
- کنار بکشم؟چیه میترسی بکشیم؟ میخوای از شرم خلاص شی؟
= نه میخوام بهت فرصت بدم. علاقه ای ندارم به جرم قتل تو برم زندان.
- آها پس بخشنده شدی.

یونگی خندید و جلو رفت و یقه ی لباسشو گرفت
- با من و فاکس در نیفت حرومزاده. تو در حدی نیستی بخوای منو کنار بزنی. تو و اون امثال احمق تو باید ممنونم باشن که ثابت کردم میتونن راننده ی فرمول یک هم بشن پس زر نزن.... یه بار دیگه گوه اضافه بخوری پدرتو  درمیارم... وقتی تونستم آلفردو بترسونم مطمئن باش تو در برابرش سوسکی.

و هولش داد. جوری که روی زمین افتاد.
سانتوس یکی از کله گنده های مسابقات خیابانی بود و گروه های زیادی براش کار میکردن. اون همیشه یکی از دشمنای فاکس بود و از یونگی هم دل خوشی نداشت.
اما با این لحنی که از یونگی دید ازش ترسید
= باشه.... پس یه جور دیگه انجامش میدم. پشیمون میشی!

و بلند شد و رفت.
یونگی روشو چرخوند و به راهش ادامه داد و سه هونم که با دیدن این صحنه ها سرجاش وایساده بود به خودش اومد و دنبال یونگی رفت
*هی یونگییی..... اون کی بود؟..... وایسا.

یونگی یهویی وایساد.
*خوبه وایسادی. چیشده؟

یونگی نفس عمیقی کشید و برگشت و بازم راه رفت
*چرا برگشتی؟ هی خب جواب بده.
-  نمیتونم تنهاشون بزارم. اون عوضیا هرکاری از دستشون برمیاد.

.

.

.

دوتا خیابان اون طرف تر بار بزرگی بود که جیمین و تهیونگ و نامجون و جین باهم به اونجا رفتن.
جیمین عصبی بود و دورتر از بقیه نشسته بود.
نامجون به تهیونگ اشاره کرد
= جیمین چرا ناراحته؟ اون که باید از بردش خوشحال باشه.
/ قضیه یونگیه. مثل اینکه روی بهم زدنش جدیه.
= جدیه ولی خودشم با خودش درگیره.
/ جدی؟ باهاش حرف زدی؟
= یه چیزایی از زیر زبونش کشیدم. به نظرم خودشون باید مشکلشونو حل کنن. هم یونگی باید کوتاه بیاد هم جیمین.

نامجون چشمش به یونگی افتاد که وارد بار شد و داشت به سمتشون میومد.
یونگی اومد و کنارشون وایساد. نامجون گفت
= فکر کردم رفتی.
- سانتوسو دیدم.
= اون عوضی؟ چی گفت؟
- مثل اینکه تمام این تهدیدا و شوراندن بقیه علیه ما کار خودشه. یه جورایی میخواد سر به سرمون بزاره.
= هیچ غلطی نمیتونه بکنه.
- به هرحال حواست باشه.
= باشه باشه.... بیا بشین.
- کار دارم.
= کار نداری. وگرنه بهم زنگ میزدی. ازت معلومه مشروب لازمی واسه همین اومدی.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now