part 86

1.3K 175 149
                                    

.

نیکول چشماشو دور تا دور بازداشتگاه چرخوند.
انواع و اقسام آداما پیدا میشدن. از جیب بر و مست گرفته تا قاتلی که باید به دادگاه منتقل میشد.
یونگی که گوشه ی دیوار روی نیمکتی نشسته بود به نیکول اشاره ای کرد و نیکول هم رفت و کنارش نشست
/ آخرین باری که همچین جایی بودم وقتی بود که توسط زیردستای آلفرد دزدیده شدم!

یونگی میدونست اون دختر خیلی زجر کشیده و زندگی عادی ای نداشته
- بهتره کنار من بمونی. واقعا نمیخوام برات اتفاقی بیفته. جیمین منو میکشه.
/ یه جورایی شاید خودخواهی باشه ولی خوشحالم که یکی همراهمه که میشناسمش.
- یعنی خوشحالی منم بازداشت شدم؟
/ یه جورایی آره.
- به دل نمیگیرم نترس.
/ واقعا چرا زدی تو صورتش؟
- اینجور آدمارو خوب میشناسم. باید سرجاشون نشوندشون.
/ پس کنترل اعصاب نداری.
- گاهی از کوره در میرم.
/ ولی اون آدم ازت شکایت میکنه.
- میدونم. اما بیخیالش...

حقیقتش این بود که یونگی از قصد درگیر شده بود! میدونست جیمین به اون دختر خیلی اهمیت میده و اگر تنها بمونه هم ممکنه بلایی سرش بیارن و هم جیمین کل شبو غر میزنه و میخواد یه کاری بابتش بکنه.
واسه خودش مهم نبود یه شب بازداشتگاه بخوابه. این شبارو زیاد تجربه کرده بود. هرچند بعدش تازه یادش اومد که پرونده قبلیش ممکنه دردسر ساز بشه ولی ته دلش مطمئن بود جیمین یه فکری بابتش میکنه.
روبه نیکول کرد
- گشنته؟
/ آره خیلی.
- متاسفانه باید تا فردا تحمل کنی. اینجا به همه ظلم میکنن.
/ لعنتی.

شکلاتی که توی جیبش بود و چون خوب نگشته بودنش توی جیبش مونده بود درآورد و خیلی یواشکی داخل دست دختر گذاشت
- کسی نبینه.
/ وای ممنون.... خودت چی؟
- من گشنم نیست.

نیکول با لبخندی خیلی آروم شکلات رو باز کرد و توی دهنش گذاشت.
یونگی که دید نگاه هایی که به نیکول میشه زیاده بلند شد و جاشو باهاش عوض کرد که توی دید اون آدما نباشه. اخم خودشم جوری بود که مشخص بود کسی سمتش نیاد به نفع خودشه.
/ ممنونم.... تو قلب مهربونی داری. باید یه مدت بگذره تا نشونش بدی.
- یعنی قبلا به نظرت مهربون نبودم؟
/ نه.... مثل جیمین نبودی.... اون از روز اول باهام خوب برخورد کرد.
- من یکم زود عصبانی میشم. البته روی عصبی جیمینو ندیدی. فقط به من نشونش میده.
/ تو واقعا دوسش داری نه؟
- خیلی.
/ عشقتون خیلی قشنگه. اون تمام تلاش هاشو برای فرار و برگشتن پیش تو کرد. همه چیزو به جون خرید.
- میدونی توی این چندسال هیچوقت بهم نگفته بود که واقعا منو دوست داره.... ولی من همیشه میدونستم اونم یه حسی داره.... وگرنه هیچوقت پیشم نمیموند.
/ آدما نمیخوان حسشونو قبول کنن تا وقتی که احساس کنن دیگه وقتشه و نباید وقتو تلف کنن.
- از حرفات معلومه کلی به جیمین قوت قلب میدی.
/ آره. ما زیاد باهم حرف میزدیم.
- راستش حالا که وقت داریم دوست دارم راجع به گذشتتون بدونم. یعنی چطوری با جیمین آشنا شدی و چیا شد؟ جیمین خیلی چیزارو گفته ولی خوب گوش نکردم.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now