part 49

1.5K 203 143
                                    

صبح شده بود.
جیمین همون شب خونه ی یونگی مونده بود و کنارش روی تخت خوابش برده بود. هنوزم لباس بیرون تنش بود و جوراب پاش بود.
آروم چشماشو باز کرد و تازه یادش اومد که دیشب اینجا مونده اما جالب تر از اون این بود که به یونگی چسبیده بود. دست راستشو روی سینش گذاشته بود ، پای راستش روی پای یونگی بود و سرشم روی شونش!! خودشم نمیدونست از کی توی این وضعیته... از صدای نفس منظم و تکون نخوردن یونگی معلوم بود که هنوز خوابه. جیمین سعی کرد جا نخوره و سریع خودشو عقب نکشه چون نمیخواست یونگی بیدار شه و تو اون وضعیت باهاش روبرو شه.
هوای بیرون سرد بود و گوشه ی پنجره باز بود ولی سیستم گرمایشی روشن بود و گرما و کمی سوز سرما باهم قاطی شده بود و حس خوبی داشت. نور خورشید از فصلای دیگه کم جون تر بود اما نورش مستقیم کف اتاق تابیده بود و سکوت عجیبی هم بود. جیمین چون توی آپارتمان زندگی میکرد همیشه با باز بودن پنجره صدای خیابان رو میشنید اما اینجا سکوت بود و حس متفاوتی داشت.
با تمام اینا فکرش توی دیشب گیر کرده بود. واقعا چیکار کرده بود؟ تمام حرفایی که زده بودن در لحظه از دهنش خارج شده بودن و حالا که بهش فکر میکرد نمیدونست چی پیش خودش فکر میکرده که به یونگی یه جورایی التماس کرده تنهاش نزاره. به هرحال اون حرفا گفته شدن و دیگه راه بازگشتی نیست هرچند اگه واقعا یونگی میخواست وارد شکایت بازیا بشه خیلی اتفاقا ممکن بود بیفته و جیمین آمادگیشو نداشت. نه حالا که داشت با شرایط جدیدشون کنار میومد.
در تمام این مدت از اون حالتی که توش بود حرکت نکرده بود... دست یونگی کنار دستش بود. آروم دستشو روی دست یونگی گذاشت... این کارش فقط از روی کنجکاوی بود.
یونگی بیدار شده بود اما گذاشت جیمین کارشو انجام بده. اونم فکرش درگیر بود. بعد از حرفای دیشبشون شام خوردن و خوابیدن و دیگه حرفی نزدن. اون واقعا ازش خواسته بود که پیشش بمونه؟! از اینکه بالاخره تونسته بود توجهشو به دست بیاره واقعا خوشحال بود و احساس عجیبی داشت.
دستشو دور بدن جیمین محکم کرد و خیلی آروم گفت
- تو دوست داری توی خواب لمسم کنی؟!

جیمین عقب نرفت. نمیخواست یه جوری نشون بده که جا خورده.
+ .....
- من یادمه یه بار وقتی مست بودم و خوابم برده بود تو بدنمو لمس کردی!
+ پس خودتو به خواب زده بودی؟
- نه. جزء خاطراتیه که یادم اومده... ولی شاید بهتر باشه بیشتر بهم دست بزنی. لمساتو دوست دارم!

جیمین دستشو روی سینه ی یونگی گذاشت و از روی لباس یکم حرکتش داد
+ تو هنوزم ورزش میکنی؟ بدنت سفته.
- من همیشه ورزش میکنم.... تو چی؟
+ بعد از مسابقه دو هزار دیگه وقتشو نداشتم.
- ولی در هر صورت بدنت دوست داشتنیه.

جیمین چند لحظه چیزی نگفت و بعد سوالی که ذهنشو درگیر کرده بود پرسید
+ چرا این چند روزه رفتارت عجیب بود؟
- عجیب؟
+ میدونی منظورم چیه؟ کلا سعی میکردی بیخیال تر باشی. چرا؟
- خب..... شاید چون میخواستم روزای آخری که قبل از دادگاه پیشت هستم از دستم دلخور نشی!

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now