part 85

1.4K 204 94
                                    


.

جیمین گوشه ی توپ کوچیکی رو گرفت و اونو نشونه گرفت
+ خب جی جی. آماده ای؟

جی جی با تکون دادن دمش ، درآوردن زبونش و بالا و پایین پریدن آمادگی خودشو نشون داد. جیمین هم توپ رو بلند پرتاب کرد و جی جی هم به سمتش دوید تا بیارش.
باد خنکی میومد و فضای داخل حیاط خونه سرسبز شده بود و پر از گل بود.
کمی از ساعت ده گذشته بود و جیمین میتونست اعتراف کنه فقط زمانایی که پیش یونگیه صبحا دیر بلند میشه. ولی برای برنامه زندگیشم که شده باید سعی میکرد تایم بیدار شدنشون رو عوض کنه.
جی جی با توپ توی دهنش کنار پای جیمین ایستاد. جیمین خم شد و دستشو روی سرش کشید
+ خوشگل من کیه ها؟ حرف گوش کن من کیه؟ عشق من کیه؟ عززززیم.

یونگی که چند دقیقه ای میشد گوشه ی در ایستاده بود و به جیمین خیره بود از همونجا صداشو بلند کرد
- حداقل خوشحالم که دیگه به جی جی حسودیم نمیشه.

جیمین بلند شد. لبخندی زد و به سمتش رفت
+ خوب خوابیدی؟

یونگی دستشو روی گونه ی جیمین گذاشت
- بهترین خواب زندگیم بود.

ادامه داد
- ولی لطفا دیگه منو توی تخت تنها نزار.... دوست دارم وقتی چشمامو باز میکنم صورتتو ببینم.
+ اگه زودتر بیدار شی میبینی.
- من آدم سحر خیزیم. تقصیر قرصاییه که میخورم و البته نرمی بیش از حد تو که کل محیطو لذت بخش میکنه.
+ مگه من بالشتم؟!

یونگی لپای جیمینو کشید
- آره.... یه بالشت خوشگل و دوست داشتنی.

جیمین که خندش گرفته بود به راه افتاد و به داخل خونه رفت.
+ بیا بریم صبحونه بخوریم. قهوه حاضره.

یونگی هم همراهش رفت.
جیمین درحالی که توی کاپ ها قهوه میریخت گفت
+ راستی پرستار چرا نیومده؟ به من گفت صبح میاد.
- خودم بهش گفتم بیشتر استراحت کنه.

جیمین قهوه ها و همینطور نیمرویی که سریع آماده کردو روی میز گذاشت. یونگی با دیدن نیمرو لبخندی زد
- میبینم که توی پختن نیمرو پیشرفت کردی.
+ بله که پیشرفت کردم. من اگر توی چیزی ضعف داشته باشم صدمو براش میزارم.

هردو شروع به خوردن کردن.
کنار هم بودن ، بدون هیچ استرسی ، بدون حس منفی ، نگاه های محبت آمیز.
همه اینا چیزایی بود که هردوشونو خوشحال میکرد.
این آرامش چیزی بود که هردو بهش نیاز داشتن.
بعد از خوردن صبحانه جیمین بلند شد و ظرفارو جمع کرد. یونگی گفت
- جیمین تو که از این کارا بدت میاد.
+ قرارم نیست من انجامش بدم.... وظیفه غذا درست کردن و ظرف جمع کردن با توئه ولی تا وقتی حالت بهتر شه خودم و پرستار انجامش میدیم.

یونگی ازجاش بلند شد و دست جیمینو کشید.
جیمین هم نگاهشو چرخودند و بهش خیره شد
+ چیزی شده؟

یونگی جلو رفت و وقتی پشت جیمین به قسمت میز اپن خورد ، زیر پاشو گرفت و اونو روی میز نشوند و خودشم بین پاهای پسر قرار گرفت
- دیگه نمیخوام پرستار داشته باشم.
+ یونگی باور کن موقته.... من پیشتم ولی باید خیلی وقتا برم سرکارو نمیخوام تو تنها بمونی.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora