part 37

1.6K 172 210
                                    

دوتاشون توی ماشین پلیس نشسته بودن و به جاده نگاه میکردن. بعد از نیم ساعت به کلانتری شهر کوچیکی که نزدیک اون منطقه بود رسیدن.
پیاده شدن و همراه پلیس به داخل رفتن. پلیس دستشونو باز کرد و به صندلی اشاره کرد
= بشینید.

بعد دوتا فرم آورد و به دستشون داد
= پرش کنید.... دروغ هم ننویسید که وضعتون بدتر میشه.

فرم ها و خودکار گرفتن و اطلاعاتشونو وارد کردن بعد بلندشون کرد و اونارو به سمت بازداشتگاه موقت داخل اونجا برد
- هی آقا پلیسه میشه یه زنگ بزنم؟
= لازم نکرده. خودمون به شماره هایی که نوشتین زنگ میزنیم.
- وکیل چی؟
= زر اضافه نزن برو تو.... شما کارتون از وکیل گذشته... چندسال رو شاختونه!

چند نفر دیگه هم داخل بازداشتگاه بودن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چند نفر دیگه هم داخل بازداشتگاه بودن. جیمین به سمت نیمکت کنار میله ها رفت و نشست. خسته بود و حوصله ی فکر کردن به اینکه خودشو تو چه بدبختی ای انداخته نداشت.
یونگی هم رفت و کنارش نشست
- به قیافت میخوره خسته باشی. یکم بخواب.... میتونی سرتو بزاری رو شونه ی من!!

جیمین که خسته تر از این بود که بحث کنه فقط گفت
+ از جلو چشمم گمشو اونور!

و سرشو به پشتش تکیه داد و سعی کرد کمی بخوابه
- هرکاری کنم باهام بد حرف میزنی نه؟
+ .....
- باشه یکم بخواب.

.
.

نامجون تونسته بود از دست پلیسا فرار کنه... گوشیشو درآورد و سعی کرد با جیمین و یونگی تماس بگیره اما جواب نمیدادن.
یهو گوشیش زنگ خورد و چیانگ پشت خط بود
= الو چیانگ؟ شماها کجایین؟
/ پیش اریکم.... از دست پلیسا در رفتیم.
= خوبه. از یونگی و جیمین خبر ندارین؟ نمیدونم چرا همش گم میشن!
/ نه فعلا.... تو بیا سمت جاده ی نود و هشت. آخرش یه کافه ی جنگلیه... ما اونجاییم.
= باشه... نزدیکم به اونجا. الان میام.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now