part 56

1.8K 221 202
                                    

.
.
همون لحظه که اونا غرق لذت بودن زنگ خونه به صدا در اومد!
سریع از هم جدا شدن. منتظر کسی نبودن.
یونگی درحالی که کمی نفسش سنگین شده بود به سمت در رفت و درو باز کرد. اما با دیدن شخص پشت در بیشتر تعجب کرد
- مامان؟!....

.
.

مادرش با دیدنش سریع به سمتش اومد و محکم بغلش کرد
= یونگیییییی.... عزیزم. حالت خوبه؟
- خوبم مامان آرومتر....

بالاخره عقب رفت و دستی به صورتش کشید که ناگهان پسری رو دید که داره به سمتشون میاد
= ببخشید پسرم نمیدونستم مهمون داری.

یونگی به سمت جیمین برگشت
-  نه مشکلی نیست. مامان این جیمینه دوست پ......
+ دوست دوست..... من دوست جدیدشم!

جیمین پرید وسط حرفش و نزاشت که یونگی جملشو کامل کنه.... جلو اومد و با مادرش دست داد
+ خوشبختم خانم مین
= همچنین عزیزم.
+ راستش من دیگه داشتم میرفتم!
= چرا؟ بمون. من سر زده اومدم.
+ نه کاری داشتم... فقط اومدم به یونگی سر بزنم. شما راحت باشید.

یونگی با تعجب نگاش میکرد
- مامان تو برو بشین رو کاناپه من یه لحظه با جیمین حرف دارم بعدش میام پیشت.
= باشه.

مادرش به داخل رفت. جیمین از در بیرون و یونگی هم دنبالش رفت
- چرا نزاشتی بهش بگم دوست پسرمی؟
+ یونگی من آمادگیشو ندارم کسی بدونه. خودتم میدونی خانواده ها چجورین.
- جیمین مامان من میدونه من از پسرا خوشم میاد مشکلی نیست. شرط میبندم همین الانشم فهمیده.
+ به هرحال..... من فعلا میرم بعدا میبینمت.
- کجا ببینم؟ وایسا.
+ امشب میرم پیش تهیونگ. تو با مادرت وقت بگذرون.
- نه نمیزارم بری.
+ من راحت نیستم. نمیخوام بد فکر کنه حتی اگرم بدونه مهم نیست. بعدشم دلم واسه تهی تنگ شده.
- پس من چی؟
+ تا ابد که نمیرم بچه کوچولو.
- باشه هرجور راحتی.
+ جی جی پیشت باشه.
- مشکلی نیست.
+ خب دیگه.....

یه پاشو از پله پایین گذاشت که یونگی دستشو کشید و بغلش کرد
- جیمینم...... من.... من واقعا متاسفم..... ببخشید اون حرفارو بهت زدم....

جیمین هم متقابلا بغلش کرد و بعد عقب اومد و با لحن مهربونی گفت
+ میبینمت باشه؟

و ازش فاصله گرفت و به سمت ماشینش رفت.
یونگی هم به داخل برگشت و درو بست. به سمت سالن رفت و کنار مادرش نشست
= دوست پسر خوشگلی داری!
- ماماااان!
= چیه خب؟ من پسر خودمو میشناسم. این یکی هم برای وقت گذرونیه؟
- میدونم عوضی بازی زیاد درآوردم ولی جیمینو دوست دارم. اون فرق داره.
= جدی؟
- آره جدی.
= خداروشکر.... من که همش منتظرم تو یکی رو داشته باشی که تنها نباشی.
- میدونم مامان همیشه میگی

مادرش کمی بهش نزدیک شد و دستشو گرفت
= یونگی خودت چطوری؟ من تازه دیروز از آران همه چیو شنیدم. تو واقعا چندماه تو کما بودی؟
- مثل اینکه آره.
= الان بهتری؟
- خوبم ولی شونم آسیب دیده و..... دیگه نمیتونم به مسابقات برگردم.
= مهم اینه خودت سالمی..... میدونم عاشق رانندگی ای ولی فعلا فکر سلامتیت باش.
- هستم. تو چطوری مامان؟ این یکسالو کجا بودی؟
= یونگی میدونم از دستم دلخوری ولی منو ببخش. دیگه نمیتونستم تو اون خونه ای که پر از خاطرات پدرت بود زندگی کنم.... برای همین همش درحال سفر بودم.
- تو بدون اینکه به من بگی اون خونه رو فروختی مامان. میدونستی اینو نمیخواستم.
= ببخشید عزیزم. من واقعا خودخواهی کردم. واسه همین سخت بود دوباره ببینمت. ولی همیشه حواسم بهت بود. حتی میدونستم رفتی توی تیم هیوندا. چندتا از مسابقه هاتو از تلویزیون دیدم..... ولی چندماه پیش یکم مشکل عصبی داشتم سعی کردم برم استراحتگاه و خودمو از دنیا دور کنم.... آرانم از قصد به من هیچی نگفت.
- اشکال نداره مامان. میدونم برات سخت بوده. توهم مشکلات خودتو داری. من فقط وقتی توهم رفتی خیلی تنها شدم.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora