part 4

2.1K 239 24
                                    

مسابقه تموم شد. یونگی باورش نمیشد که بازی اولش رو باخته و حذف شده! آروم سرش رو بالا آورد و زمزمه کرد
-اون برگشته!



.
.
.

جیمین خیلی خوشحال بود. نگاهی به ماشین پشتش انداخت و با خودش گفت
+ دوره سلطنت تموم شد شوگا

همون لحظه خیلی سریع از اونجا دور شد. یونگی همچنان تو شوک بود ولی توی وجودش ناراحت باخت خودش نبود اون حالا یه هدف جدید داشت!
یونگی به طرف جایگاه ماشین ها برگشت و از ماشین پیاده شد. نامجون سر رسید و گفت
= یونگی شوخیت گرفته؟ اون اصلا کی بود که بهش باختی؟ بدبخت شدیم میفهمی؟ هی با توام. نگام کن

یونگی اما مطمئن بود اشتباه نکرده. اون شتاب لحظه ای ، اون نیتروژن اصلاح شده. همه ی اینها اون رو یاد یک نفر مینداخت. اون راننده صد در صد همون پسری بود که سه سال پیش هم توی بوسان شکستش داده بود. به نامجون نگاه کرد و گفت

-نامجون من اون راننده رو میشناسم. اون پسره ی سه سال پیش توی بوسان یادته؟ اونی که یه تقویت کننده قوی داشت و دنبال تامین کنندش بودیم؟
= همونی که بهش تجاوز کردی؟
-خفه شو نامجون
= مگه غیر اینه. تو گفتی میخوای ازش درباره تجهیزات ماشینش حرف بکشی ولی بعد بهم زنگ زدی گفتی یه پسر توی کلبه جنگلیه برو از شرش خلاص شو. وقتی رسیدم و دیدمش فهمیدم بازم از اون کارای عجیبت کرده بودی. منم زنگ زدم بیمارستان
-الان حرف من این نیست. این ماشین ناشناسی که الان برنده شد همون تجهیزاتو داشت ، همون شتاب. مطمئنم همون پسرست
= بیخیال یونگی. میتونه هرکسی باشه. با اون بلایی که سر اون پسر آوردی بعید میدونم دیگه پاشو تو ماشینی گذاشته باشه چه برسه بخواد بازم مسابقه بده!
-مهم نیست چی فکر میکنی. برام پیداش کن و بیارش. کجا غیبش زد؟
= چیکارش داری؟ بازم میخوای انتقام باختتو ازش بگیری؟!
-گفتم خفه شو و فقط پیداش کن. کاریت نباشه.
= فعلا دور بعدی نوبت منه. بزار اول برم گندتو جمع کنم و گروهمونو نجات بدم. حتما مرحله بعد خودشو نشون میده

نامجون اما در دور اول تونست به راحتی برنده بشه و به مرحله بعد رفت.
جیمین اما نمیخواست باهاشون روبرو بشه. اون میدونست یونگی دیوونه و کینه ایه و ممکنه بازم به خاطر باختش عصبی باشه. حتی فکرشم نمیکرد که یونگی ممکنه اون رو به یاد آورده باشه. واسه همین جایی که دیده نشه وایساده بود و منتظر دور بعدی مسابقات بود. اون میخواست هرطور شده اول بشه و به هدفش برسه و همچنان خیلی هم درگیر برد اولش بود. دلش میخواست بعد از بردن مسابقات ، بره جلوی یونگی وایسه و تف کنه تو صورتش و بگه با مسابقات خداحافظی کن حرومزاده. بارها سعی میکرد این لحظات رو تصور کنه و هربار لبخند معنا داری میزد.
توی ماشینش نشسته بود و توی این فکرا بود و همون لحظه تلفنش زنگ خورد و برادرش جونگ کوک بود

+ چیه کوکی؟
= جیمین مسابقه چی شد؟ اون آشغال هم اومده؟
+ جالب بود. دور اول خوردم به همون شوگای آشغال و شکستش دادم. فکر میکردم تو مراحل بالاتری بهش بخورم. خودمم انتظار نداشتم اینقدر ضعیف شده باشه. حالا نوبت فروپاشیه گروهشه
= آفرین به تو. بهت افتخار میکنم. چه حسی داری؟
+ باید اول برنده بازی ها بشم.
= خودتو اذیت نکن. این اولین مسابقه بزرگته. انتظار نداری که اول بشی؟
+ من سه ساله دارم جون میکنم. کار و زندگیمو گذاشتم کنار. یه عالمه مربی گرفتم حتی مربی خارجی. اگه نتونم ببرم نابود میشم
= جیمین میدونم چه حسی داری ولی به خودت فشار نیار. تو همین الان هم  بهترین راننده ی کره رو شکست دادی و خوردش کردی
+ بیخیال ابهتش قبلا بیشتر بود. فکر کنم همه میتونن ببرنش. واقعا مسخره شده
= ولی بازم حواست به خودت باشه. اونجا جای بهترینهاست. منم دوست داشتم پیشت باشم ولی نمیدونم چرا نزاشتی بیام؟
+ میخوام تمرکز داشته باشم کوکی. اینجا خطرناکه. تنها باشم بهتره. کسی منو نمیشناسه. برو به کارت برس. فعلا باید برم.
= باشه فعلا. میبینمت
.
.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora