part 92

1.3K 195 207
                                    

.

جیمین خیلی ریلکس توی وان حمام نشسته بود.
سرشو به عقب تکیه داده بود و چشماشو بسته بود.
چند روزی میشد که از پیش پدر و مادرش برگشته بودن و درحال حاضر تمام فکرش این بود که به مسابقات برگرده.
به صورت کاملا نامحسوس چند تا از راننده های فاکسو به مسابقات مختلف توی نقاط مختلف شهر فرستاده بودن ولی یونگی هنوز اجازه نداده بود جیمین خودشو نشون بده.
جیمین واقعا از دستش دلخور بود و اصلا نمیتونست قانع بشه.
همون لحظه یونگی در حمامو باز کرد
- عزیزم الان دوساعته این تویی.... نمیخوای بیای بیرون؟
+ .....

اما جوابی نشنید.
یونگی نفس عمیقی کشید. همون اولشم میدونست که جیمین ممکنه بابت این کارش ازش ناراحت شه و قهر کنه ولی میخواست اونو توی یه تایم درست به مسابقات برگردونه.
جلو رفت و کنار وان ایستاد
- جیمین این رفتارا و قهرا باعث نمیشه نظر من عوض شه.

جیمین درحالی که چشماش بسته بود جواب داد
+ به اجازه و نظر تو نیازی ندارم. امشب مسابقه میدم و توام جلومو نمیگری.
- د آخه من کلی برات توضیح دادم که باید به حد خوبی برسی. تو الان خیلی وقته که مسابقه ندادی و نمیخوام بری اونجا و آخر شی. اینجوری نه تنها به نفع خودت نیست بلکه به نفع فاکسم نیست.
+ آخر نمیشم.
- منم نمیگم میشی. ولی میخوام توی اولین بازگشتت سربلند باشی و اسمت سر زبونا بیوفته. لطفا بهم گوش کن.
+ گفتم نه.

یونگی داشت عصبی میشد. ولی باید یه جوری قانعش میکرد.
شروع کرد به درآوردن لباساش.
جیمین که صداشو شنید گفت
+ نیای توی وان.... خوشم نمیاد ازت.... برو بیرون.

یونگی بهش گوش نداد و بدون هیچ لباسی به داخل وان رفت و دقیقا روبروی جیمین نشست و به پشتش تکیه داد. جیمین گفت
+ باشه. پس من میرم بیرون.

جیمین چشماشو باز کرد و خواست بلند شه که یونگی دستشو گرفت
- بشین عزیزم.
+ من عزیز تو نیستم.
- این لج کردنات فقط بامزست.

جیمین اخمی کرد
+ باهات شوخی دارم؟
- باشه. حالا بشین سرجات.

جیمین دستشو از تو دست یونگی کشید و نشست.
یونگی لبخندی از اخم جیمین زد
- حداقل یه چند روز صبر کن. باور کن من خوبیتو میخوام.
+ مشکل تو اینه به من اعتماد نداری. جنابعالی وقتی با دوست پسر سابقت رفته بودی چین من توی کلی مسابقه شرکت کردم و اولم شدم. و الانم نزدیک به یک ماهه دارم صبح و شب جون میکنم. اونوقت تو میگی چند روز صبر کنم؟ که چی بشه؟ توی چند روز معجزه میشه؟ یک کلام بگو تو فکر میکنی من نمیتونم هیچوقت راننده خوبی بشم. درسته؟ اعتراف کن.
- ای بابااااا..... جیمین چرا همه چیو قاطی میکنی؟ من منظورم این نیست. فقط تو الان زیادی تو فکرشی و همینم بده. به علاوه میخوام بدونم اوضاع چطوری پیش میره. همین الانشم فاکسو برگردوندیم.
+ من واقعا نمیفهممت. چرا متوجه نیستی؟ من میخوام خودم برگردم. خووودم.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now