part 8

1.5K 165 18
                                    

فردای اون شب جیمین با هوسوک و تهیونگ قرار گذاشته بود که درباره کارهاشون صحبت کنن. همشون راس ساعت6 عصر به کافه محل قرارشون رسیدن.
جیمین حالا بعد از مدت ها احساس بهتری داشت. بعد از سالها دوری از دوستاش حالا که میتوست چند روز یه بار اونارو ببینه و باهاشون خوش بگذرونه ذهنشو خیلی آروم کرده بود.

جیمین روبه اون دوتا کرد و گفت
+ بچه ها میخوام ازتون تشکر کنم. واقعا ممنون که بعد از اینکه رهاتون کردم بازم ازم ناامید نشدید. کنارتون واقعا حالم خوبه
هوسوک گفت
= جیمینی چرا هردفعه اینو میگی؟ ما دوستیم. این کارارو دوستا میکنن
و تهیونگم ادامه داد
/ درسته. دیگه حرفشم نزن. حالا میگم رانندگیت چطور شده؟ از فاکس چه خبر؟ هشون خفنن نه؟
+ همه چی خوبه. همه چی در اختیارمه و با لیسا و جین که راننده های خوبی هستنم کار میکنم و خیلی چیزا ازشون یاد گرفتم
/ شوگا چی؟ اون بهترین رانندشونه. فکر کردم با اون کار میکنی.
+ نه. زیاد بهش نزدیک نمیشم. رفتاراش رو اعصابمه
/ جدی؟ من که خیلی قبولش دارم. با اینکه مدتیه تو اوج نیست ولی بازم یه جورایی واسم الهام بخش بوده. یه زمانی به خاطرش منم دوست داشتم برم تو کار مسابقات!
+ خب منم همین فکرو میکردم ولی همه چی از نزدیک قشنگ نیست. فعلا که راحتم. دو روز دیگه یه مسابقه شبانه داریم. تو جاده خارج شهر. تقریبا 15 تا راننده شرکت میکنن. مسیرش طولانیه. از فاکس دوتا راننده میتونن باشن و من دارم واسش تمرین میکنم
= به عنوان راننده انتخابت میکنن؟
+ منظورت چیه؟
= خب تو زمانی که تنها کار میکردی با پول خودت میتونستی شرکت کنی ولی حالا تو عضو گروهی و اوناهم راننده زیاد دارن. فکر میکنی به راحتی به راننده تازه کار گروهشون اجازه شرکت کردن میدن؟
+ اونا به من قول دادن
= آره ولی بازم حواستو جمع کن. تو الان رقیب زیاد داری!

ذهن جیمین درگیر شد. یه جورایی به این موضوع فکر نکرده بود و حالا که سر یونگی هم توی بار داد زده بود یه جورایی سکوتشو شکسته بود و وضعو بدتر کرده بود. ولی ترجیح داد بهش فکر نکنه و بیخیال فکر بد بشه.
+ میگم بچه ها من باید برم جایی
= کجا میری؟
+ بار. میخوام ذهنمو خالی کنم
/ خب ماهم باهات میام
+ ام.... خب باشه. بریم

هرسه به سمت باری رفتن که جیمین شب گذشته با گروه فاکس رفته بود. جیمین در اصل نیاز به سکس داشت و برای دیدن هانول، همون بارمنی که دیشب بهش گفته بود برمیگرده اومده بود ولی خب یکم با اومدن هوسوک و تهیونگ کارش سخت شده بود. چون اونا نه چیزی میدونستن و نه جیمین میخواست که چیزی بفهمن. پس مجبور بود یه جورایی از اونا جدا بشه. برای همین به محض ورودشون جیمین به اون دوتا گفت
+ بچه ها شما دوتا برید سفارش بدید. من یه لحظه برم دستشویی و برگردم
= باشه راحت باش. ما میریم سالن اصلی اگه پیدامون نکردی زنگ بزن
+ باشه

و از اونها دور شد و به سمت بار رفت و دید که هانول درحال مشروب ریختن برای مشتریاس. آروم سرشو جلوی پیشخوان برد و گفت
+ میتونی چند دقیقه مرخصی بگیری؟

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now