part 52

1.6K 214 361
                                    

چند روزی از حضور اعضا در اتریش میگذشت.
یونگی اکثر اوقات پیش زیگمون و درحال تمرین بود.
صبح زود بود و توی پیست تمرین بودن. یونگی از ماشین پیاده شد و به سمت زیگمون که روی سکو نشسته بود رفت
- لطفا بگو که تایمم خوب بود.
= بد نبود ولی میتونست بهتر باشه.
- میتونست بهتر باشه؟!!! اه.... لعنت بهش.
= یونگی خودتم میدونی که توی مسابقات تصمیمات لحظه ای و تکنیک مهمه نه رکورد بهترین دور و سریع بودن.
- با اینحال بازم به چیزی که میخوام نزدیک نمیشم.
= میشی... صبور باش.... حالا هم برای امروز کافیه. دو روز دیگه مسابقست پس تا اون موقع آزادی.... استراحت کن. مسابقه مهمیه.
- باشه.

یونگی ازش خداحافظی کرد و به سمت در خروجی رفت.
سوار ماشین کمپانی شد و ماشین اونو به هتل رسوند.
وقتی رسید خورشید تازه طلوع کرده بود. وارد هتل شد که با دیدن دوتا چهره آشنا که به سمتش میومدن تعجب کرد. جین و تهیونگ بودن.
با هردوشون دست داد
- کی اومدین؟

جین جواب داد
= یک ساعت پیش رسیدیم. گفتیم مستقیم بیایم اینجا.
- نگفته بودین که میاین.
= این چند وقت نتونستم ازت حمایت کنم ولی دیگه وقتش بود بیام. نامجونم میخواست بیاد ولی سرش واسه مسابقات فاکس شلوغ بود.

تهیونگ سریع گفت
/ رئیس میدونی جیمین کجاست؟
- طبقه سوم اتاق بیست و دو
/ اوه خوبه.... پس من برم ببینمش.
- نه ولش کن.... بیاین بریم رستوران هتل صبحونه بخوریم. من یکی دارم میمیرم.... بهش پیام میدم بیاد پایین.
/ باشه. خوبه.

باهم دیگه به سمت رستوران رفتن. میز سلف صبحانه فراهم بود. بشقابی برداشتن و برای خودشون کشیدن.

بعد سر میزی رفتن و نشستن

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

بعد سر میزی رفتن و نشستن.
یونگی پیامی برای جیمین فرستاد
( قربونت برم بیداری؟ میای پایین باهم صبحونه بخوریم؟ )

و گوشیشو کنار گذاشت.
- خب چه خبرا از فاکس؟
= همه چی خوبه. بهتر شده. یه مدت داشتیم بد نتیجه میگرفتیم که نامجون منو مجبور کرد بازم برگردم به مسابقات.
- تو کارت خوبه. باید بیشتر مسابقه بدی.
= وقتی یه مدت ازش دور شی دیگه برگشتن بهش سخته.

روبه تهیونگ گفت
- خب راستشو بگو. اومدی مسابقه رئیستو ببینی یا جیمینو ببینی؟
/ رئیس میدونی که دوست دارم و صد در صد میخوام مسابقتو ببینم ولی خب جیمین این مدت هرشب بهم زنگ میزد! گفتم شاید احساس تنهایی میکنه پس بیام یه مدت پیشش بمونم.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin