part 76

1.2K 177 153
                                    


آلفرد به جلو اشاره کرد. جیمین سرشو به سمت روبروش برگردوند و راننده ماشین روبروه رو دید که از ماشین پیاده شد.

اریک؟!!

( اگر فراموش کردید اریک کیه به پارت ۵۸ مراجعه کنید!)

.

.

اریک اینجا چیکار میکرد؟ با اون رانندگی ای که جیمین از اون ماشین دید فکر کرد باید یه راننده با تجربه توی این رشته باشه ولی اریک؟ اون چطوری پاش به اینجا باز شده بود؟

اریک با اشاره ای به سمت آلفرد اومد و یه جورایی بهش تعظیم کرد و سر خم کرد. با دیدن جیمین در کنار آلفرد تعجب کرد. خواست دهنشو باز کنه که آلفرد قبلش گفت
= تعجب کردی نه؟ بهش عادت کن. چون جیمین قراره مدتی مهمونمون باشه.

اریک فقط سری به نشانه تایید نشون داد و دور شد. از برق توی چشماش میشد ترس رو خوند. ترسی که مشخص بود به خاطر آلفرده. اگر آدم نترسی مثل اریک اینقدر ازش میترسه پس جیمین باید خودشو خوش شانس بدونه که آلفرد نمیتونه بهش فشار بیاره البته شاید فعلا!
به سمت جیمین برگشت
= خب نظرت چیه؟
+ بازم فکر نمیکنم اینجور رانندگی رو بتونم انجام بدم.
= باشه. هرجور راحتی. یکی از همین روزا میبرمت پیست بزرگمو ببینی. مطمئنم عاشقش میشی.

.

.

.

.

.

جونگ کوک با ماشینش درست روبروی خونه یونگی توقف کرد. با یه نگاه میتونست بفهمه که درها قفله. چند روزی بود که دائم به اینجا سر میزد تا بتونه یونگی رو پیدا کنه ولی اون هنوز به خونش برنگشته بود و با از دست رفتن فاکس هم هیچ سرنخی نداشت که اون کجا میتونه باشه.
کلافه شده بود. گوشیشو برداشت و شماره ی تهیونگ که تنها راه ارتباطیش با اونها بود رو گرفت
= الو تهیونگ
/ چی شده؟ حالت خوبه؟
= نمیخواد حالمو بپرسی. حالم وقتی خوب میشه که اون عوضی رو بکشم.

تهیونگ میدونست منظور جونگ کوک چیه. بارها بهش زنگ زده بود و این حرفارو زده بود. و تهیونگم هردفعه یه جوری از زیرش در میرفت.
= کجاست؟
/ کی؟
= خودت میدونی... اینقدر بهم دروغ نگو.
/ کوکی باور کن منم نمیدونم. از بعد از اون روز ندیدمش.
= حتما پیش یکی از اون رفیقاشه. تو که همشونو میشناسی.
/ اوناهم گفتن نمیدونن.

البته این یه دروغ بود. تهیونگ میدونست یونگی پیش نامجون و لیساست ولی نمیخواست جونگ کوک چیزی بدونه. این آدمی که حالا برادرشو از دست داده بود چند برابر قبل خطرناک شده بود.

جونگ کوک همون لحظه چشمش از دور به ماشینی افتاد که به اون خونه نزدیک شد.
با باز شدن در وردی حیاط لبخند معناداری زد و به تهیونگ که همچنان پشت خط بود گفت
= میدونی چیه؟ زحمت نکش.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora