part 20

1.6K 178 97
                                    

این هفته هم برای جیمین عجیب پیش رفت. همش درحال کنترل خودش بود و سعی میکرد زیاد دور و بر اریک نباشه. کوچکترین برخوردی باهاش باعث بحثشون میشد. نامجون هم متوجه این موضوع شده بود و برای همین سعی میکرد اونا رو برای تمرین تو یه تیم نزاره.
بازهم روز یکشنبه از راه رسید. شب قبلش یونگی به جیمین پیام داده بود که صبح برای تمرین به هتل بیاد و منتظرش بمونه. جیمین هم به سمت هتل به راه افتاد.
صبح زود بود و کسی اونجا نبود. چون زود رسیده بود تصمیم گرفت به طرف اتاق خصوصیش تو طبقه ی بالا بره چون اخلاقای دیرکردن یونگی رو میدونست. بعضی وقتا سرتایم بعضی وقتا هم خدا میدونست کی میاد!

کمی توی اتاقش روی تخت دراز کشید و چون خسته بود خوابش برد. بلند شد و دید دو ساعت گذشته. از اتاقش بیرون اومد که توی راهرو لیسا رو دید
/ هی جیمین سلام. اینجا چیکار میکنی؟
+ سلام لیسا. رئیست کجاست؟
/ باهاش تمرین داشتی؟ نامجون بهم گفته بود. تبریک میگم. بالاخره شیرو رام کردی.
+ آره خب میبینی که چقدر رام شده! پیداش نیست.

اونا باهم به طبقه ی پایین و سالن اصلی رفتن. لیسا کمی فکر کرد و بعد گفت
/ احتمالا بدونم کجاست! توی هتل بقلیه. چون نمیخواد کسی رو بیاره اینجا گاهی غریبه هارو میبره اونجا. همیشه هم توی اتاق 203 میمونه!
+ چه دقیق!
/ آره دیگه. گاهی مجبورم خودم برم سراغش و بیارمش پس جاشو حفظم. الان بهش زنگ میزنم
+ نه. بزار خودم میرم سراغش. باید بیشعوریشو خودم به روش بیارم!

جیمین عصبانی بود و میخواست بدونه دلیل این رفتارای یونگی چیه. پس به سمت هتل بقلی و اتاق 203 رفت. کمی شک کرد که در بزنه یا نه ولی از بدقولی هاش خسته شده بود پس در زد. اول کسی درو باز نکرد پس محکم تر ضربه زد.
دختری که حوله ای دور خودش پیچیده بود درو باز کرد
/ روم سرویس هستی؟
+ چی؟ نه. برو بگو اونی که باهاته بیاد

یونگی هم که فقط یه باکسر تنش بود اومد دم در. دختره رو به یونگی گفت
/ این کیه؟
- کس خاصی نیست. تو برو

دختره نگاه چپی به جیمین کرد و بعد به داخل اتاق برگشت. یونگی نگاهی به ساعتش انداخت و گفت
- اوه.... دیدی چی شد تورو یادم رفت!!!
+ تو فکر کردی من وقتمو از سر راه آوردم؟ این چه وضعشه؟
- چیه خب دارم خوش میگذرونم. تو خوش نمیگذرونی؟
+ الان وقت تمرینه نه خوش گذرونی
- تایم از دستم در میره
+ این بهونه هارو تمومش کن. من به این سادگیا خسته نمیشم
- آره مشخصه. شاید باید یه جور دیگه امتحان کنیم! شاید خسته بشی!
+ تلاشت قابل تحسینه
- مقاومت توام قابل تحسینه! منظورمو که میفهمی!

یونگی جلوتر رفت و گفت
-شرط میبندم از پس من برنمیای واسه همینه مقاومت میکنی

جیمین انگشت فاکشو به یونگی نشون داد
+ انقدر رو اعصابم راه نروو
- خب حالا جوش نزن باز. برو منم الان میام

جیمین نگاه سنگینی به یونگی انداخت و به طرف هتل فاکس رفت. لیسا که روی کاناپه ها نشسته بود و با گوشیش کار میکرد با دیدن جیمین گفت
/ چی شد؟ اونجا بود درسته؟
+ آره. عوضیییی
/ کلا همینه. مودی و دیوونه. عوض بشو نیست

Dark Race 🔞 (yoonmin) Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang