part 62

1.5K 201 252
                                    

سه روز بعد

یونگی درحالی که پشت لامبورگینیش نشسته بود و توی شهر گشتی میزد روبروی یه بار خیلی خاص وایساد و واردش شد. چندسال پیش همیشه به این بار میومد.
این سه روز کلا به جیمین کاری نداشت. فکر میکرد جیمین بازم دلش میسوزه و خودش زنگ میزنه ولی مثل اینکه اصلا براش مهم نبود.
پشت پیشخوان نشست و مشروبی سفارش داد.
گوشیشو درآورد و به جیمین زنگ زد. بعد از چندتا بوق جواب داد
- الو جیمین.
+ سلام.
- تو نمیگی من دلم برات تنگ میشه ول میکنی و میری؟
+ یونگی قصد بدی نداشتم. این چند روزه همش درگیر کارای نمایشگاه بودم. کلی قرارداد جدید داشتیم. بعدشم هر روز میرفتم سر تمرین.
- من تو برنامت جا نداشتم؟
+ توام بهم زنگ نزدی.
- خواستم بهت فضا بدم ولی انگار این بحث داره تکراری میشه.
+ الان کجایی؟
- اومدم بار.
+ مست نکنی.
- مگه برات مهمه؟
+ یونگییی...
- بیخیال. اصلا نمیدونم چرا زنگ زدم.

و گوشی رو قطع کرد. نگاهی به شات مشروب انداخت و به جمعیت خیره شد. مست کردنم برای چنین چیز تکراری ای مسخره بود. حالشم نداشت. پس بلند شد و بیرون رفت. سوار ماشینش شد و به سمت خونش رفت. به جی جی که هنوزم پیشش بود غذایی داد و بعد خودش به اتاق رفت و تا صبح خوابید.

.

.

.

صبح روز بعد

نیمه های ظهر بود که جیمین به خونه ی یونگی اومد.
کمی در زد ولی یونگی خواب بود و باز نکرد. خودشم کلید داشت. درو باز کرد و وارد شد.
مستقیم به اتاق رفت و پرده هارو کنار زد
+ یونگی چرا هنورم خوابی؟ مگه نباید صبحا ورزش کنی؟

جلوتر رفت و پتو رو از روی سرش کنار زد
+ یونگی پاشو.
- ولم کنننننن.
+ پاشو لج نکن. دیشب چرا گوشیتو جواب ندادی دیگه؟

یونگی همچنان که چشماش بسته بود گفت
- اصلا چرا اومدی؟ اومدی چک کنی زنده باشم؟ تنرس زندم حالا برو.
+ میخوای هردفعه اینجوری قهر کنی؟
- آره.

جی جی به اتاق اومد و روی پاهای جیمین پرید. جیمین گرفتش و محکم فشارش داد
+ سلام عزیییز دلم.... خوبی؟
- بیا. توروخدا با سگه بهتر از من حرف میزنه.
+ کشتی منو. باشه.

خم شد و کنار گوش یونگی گفت
+ عزیزم میشه بیدار شی؟!!

یونگی همونطور که چشماشو بسته بود لبخندی زد
- بازم بگو.
+ دیگه پر رو نشو. اینم واسه دل تو گفتم. پاشو.
- پس از ته دلت نبود فایده نداره.

یونگی پتوشو کنار زد و چشماشو باز کرد
- چه خبره؟
+ من فردا صبح راه میفتم که برم شهرمون واسه عروسی جون وو. توهم باهام میای؟
- جدی؟ نکنه چون ناراحتم میخوای اینجوری از دلم دربیاری؟
+ نه دوست دارم بیای. هم اینکه همشون دوست دارن بازم ببینت و منم نمیخوام تنها باشم. یه روز میمونیم و بر میگردیم.
- باشه خوبه. میام. دلم میخواد مامانت و هایری رو بازم ببینم و حسابی چشم جونگ کوکو دربیارم.
+ دردسر درست نکنی.
- خیالت راحت.

Dark Race 🔞 (yoonmin) Where stories live. Discover now