.
یونگی برای خودش کمی ویسکی ریخت. تنها مشروبی که میتونست آرومش کنه.... تنها مخدری که خود خواسته وارد بدنش میکرد. به سمت حیاط خونش رفت و درست کنار استخر روی زمین نشست.
ساعت حدود پنج صبح بود و این تنها ساعتی از روز بود که میتونست آزادانه هرجای خونه بره و چشمای پرستاری که همه ی زندگیشو به نامجون گذارش میده دنبالش نباشه.
چند روزی بود که قرصاشو کمتر کرده بودن. نمیدونست خوبه یا بد. از لحاظی حداقل میتونست بیدار باشه. ولی بازم کم خوابی به سراغش میومد و بی خوابی چیزی جز فکرای همیشگی براش نداشت.
روی زمین دراز کشید و به آسمونی که حالا در زمان گرگ و میش از همه ی وقتا سیاه تر بود و ستاره هارو میشد تماشا کرد چشم دوخت.
اصلا حس خوبی نداشت. زندگیش خلاصه میشد توی خوردن و خوابیدن. حالا چند ماهی میشد که از رفتن جیمین گذشته بود... حتی یادش نمیومد زندگیش قبل از اون چه شکلی بود. آدمی که به عشق اعتقادی نداشت بعد از اون آدم به کل عوض شد... فکر کردن بهش سخت بود. با فکر کردن فقط قلبش تیر میکشید. اما ذهنش نمیتونست منحرف بشه. هیچ چی نمیتونست جلو ی مرور افکارشو بگیره....
دستشو محکم روی سینش گرفت
- جیمینم چطور دلت اومد منو تنها بزاری؟... حالا من بدون تو چطور زندگی کنم؟.
.
.
.
.
.
.
جیمین خواب به چشماش نمیومد. گوشه ی در تراس نشسته بود و درحالی که مشروب سبکی رو توی دستش گرفته بود به آسمان نگاه میکرد.
امروز آخرین روزی بود که توی کره میموند. کارش امروز تموم میشد و باید برمیگشت آمریکا.... کوچکترین حس خوشحالی ای نداشت.
نمیخواست بهش اعتراف کنه ولی خیلی دوست داشت بره و یونگی رو ببینه! دلش تنگ بود و این دست خودش نبود. اما میترسید... میترسید که صحنه هایی رو ببینه که هیچوقت نتونه فراموششون کنه. میترسید خنده های یونگی رو ببینه درحالی که انگار نه انگار روزی جیمین وجود داشته. آخرین صحنه ای که یادشه این بود که یونگی بعد از تیر خوردنش داد میزد و دوست داشت همون حس رو توی دلش زنده نگه داره.... یه روزی به خودش قول داده بود برمیگرده و خوشحالش میکنه. به حسش اعتراف میکنه و قراره همه چی عوض بشه ولی.....خیلی طعنه آمیزه که اونا هردو به یه آسمون نگاه میکردن ولی یکی از وجود اون یکی خبر نداشت و یکی از حس اون یکی!
.
.
.
.
.
چند ساعت بعد
جیمین فقط روی کاناپه چرت کوتاهی زده بود. هنوزم لیوان مشروب کنار دستش بود.
نیکول درحالی که از اتاق مهمان بیرون میومد به سمتش رفت.
با دیدن لیوان کنارش آهی کشید و خم شد
/ جیمین..... جیمین بیدار شو.
YOU ARE READING
Dark Race 🔞 (yoonmin)
Actionهمه چیز از مسابقات غیر قانونی ماشین بوسان شروع شد. جیمین نمیدونست چرا به خاطر بردن یه مسابقه ساده باید شکنجه شه و بهش تجاوز بشه. و یونگی هم میدونست که با این باخت شهرتش زیر سوال رفته و باید خشمشو خالی میکرد! ...... اما جیمین حالا که یه بار در مساب...