د.ا.ن لویی
این جا همیشه شلوغه!
بعضی وقتا بعضی از پرستارا هول میشن و قاطی میکنن، وقتی هم که قاطی کنن کارا اونطور که باید، خوب انجام نمیشه! البته نه اینکه بخوام بگم کارشونو بلد نیستن، نه! چون اینجا یکی از معروف ترین بیمارستان های دولتیِ ... فقط تیم مون یکم جوونه!
این چند روزه بیمارای بیشتری از بخش های دیگه منتقل شدن به اینجا و تختای خالی حالا پر شدن و اوففف... میدونم شب خسته کننده ای در انتظارمه!
تنها شیفت شبم واسه چهارشنبه ست و تا شنبه نمیام بیمارستان. دقیقا همین دو روز رو که سر کار نمیرم کلاس دارم و از الان میدونم تا فردا که برسم خونه داغون میشم!همیشه حسرت میخوردم که کاش میشد به یه بخش دیگه برم...برم یه جای آروم تر، گروه خونیم با جاهای شلوغ سازگار نیس! اما به خاطر درسم نمیشه...
لباس آبی رنگه مخصوص خودم و تنم کردم و کارتمو انداختم گردنم... مثه همیشه به بقیه سلام کردم، البته از همه شون جواب نشنیدم چون همه شون شعوره جواب دادن ندارن!
هر کسی مشغول کار خودش بود...
سوپروایزر به من و بعضی از پرستارا که تازه شیفت مون شروع شده بود، آخرین وضعیت بیمارایی که چک شده بودن رو گفت و اتاق ها و ساعت هایی که باید سر میزدیم رو مشخص کرد. بعد از اینکه توضیحاتش تموم شد، شروع کردم به انجام وظایفم...تازه میخواستم برم یکم استراحت کنم که بهم گفتن یکی از مریضا حالش بد شده و کار من همچنان ادامه داره...
همونطور که حدس میزدم شب خسته کننده ایه......
دیشب، شاید فقط یه ساعت خوابیدم...جوری که بعد از هر یه ربع خوابیدن بیدار میشدم!
مثه همیشه ساعت 7 شیفتم تموم میشه، اما با وجود خستگیم، صبر میکنم تا نایل بیاد و بعد میرم...اون سالهاست که صمیمی ترین دوستمه و مثه همیشه میخوام بدونه تو هر شرایطی به فکرشم و بهش اهمیت میدم...
بعد از اینکه به آخرین مریض سر زدم، نایل با لبخند اومد و به بقیه سلام کرد. بهم دست دادیم :" چطوری پسر؟! "
یه آه کشیدم و چشامو مالیدم :
" داااغون! خیلی خوابم میاد! "
دست شو گذاشت رو شونه م :
" میدونم کلی خسته شدی! اشکال نداره، فقط چند ساعت دیگه تحمل کن! بعد برو عین خرس قطبی بخواب... "
سرم و تکون دادم:
" آره... دقیقا واسه همون خوابیدن بعدشه که دارم تحمل میکنم... من برم دیگه، فردا سر کلاس میبینمت! "
" اوکی... فقط یه چیزی! "
" چی؟! "
اومد نزدیک تر و واسه اینکه کسی متوجه نشه کنار گوشم زمزمه کرد :
YOU ARE READING
Forever (Larry Stylinson)
Fanfictionزندگی کردن تو دنیا یعنی سختی کشیدن... یعنی واسه به دست آوردن چیزی که بهش علاقه داری باید تموم تلاشت و بکنی... باید واسش بجنگی؛ چون دنیا بهشت نیست!! عشق، یعنی علاقه ی شدید! و من برای به دست آوردن کسی که عاشقشم، در برابر دنیا می ایستم... . . . بالاتر...