~39~

5.2K 504 203
                                    

د.ا.ن لویی

سرش و از روی سینه م بلند کرد و با چشمای نَم دارِش بهم نگاه کرد، دو تا قطره اشک از چشماش آزاد شد و روی گونه ش ریخت :

" حالا چی میشه؟... رابطه تون بهم میخوره؟! "

لبخند غمگینی روی لبام نشست و دستم و کشیدم روی صورتش تا ردِ خیسِ اشک هاشو پاک کنم :

" عزیزم ما با حرفِ کسی وارد رابطه نشدیم که حالا با حرفِ کسی این رابطه رو تموم کنیم! "

" اما پس مامان چی؟! "

" مامان نمیتونه کاری کنه لاتی... من عاشق اون پسرم! "

سرش و آروم تکون داد و آب دهنش و قورت داد :

" چرا... چرا به من نگفتی؟! "

" اوضاع جوری بود که نتونستم بگم... "

به زمین نگاه کرد و زمزمه وار جواب داد :

" خیلی جای تعجب نداشت البته، هردوتون از اول هم و دوس داشتین! "

سعی کردم بحث و عوض کنم :

" شما چرا یهو برگشتین؟! "

در حالی که داشت با انگشتاش بازی میکرد، شروع کرد به تعریف کردن :

" دیشب مامان مدام در حال تماس گرفتن بود! تو جواب نمیدادی، نایل ازت خبر نداشت و مامان شماره ی هری رو ازش گرفت چون نمیدونم... انگار توی موبایلش ذخیره نکرده بود قبلا... هری در دسترس نبود و اون دیگه مجبور شد که به خانوم هندرسون زنگ بزنه و بپرسه تو رو دیده یا نه! "

" خانوم هندرسون؟!!!!!! "

" همسایه مون دیگه! اون گفت شما دوتا رو با هم دیده که بیرون رفتین! خلاصه حسابی نگران شد و برگشتیم... "

لعنت به من... لعنت به من که اون تماس ها رو نادیده گرفتم! اینقدر غرقِ هری و رابطه ای که قرار بود دوباره بینمون برقرار شه شده بودم که به گوشیم جواب ندادم! :

" اما اگه به من میگفتی... هر جوری بود مامان و نگه میداشتم و نمیذاشتم که برگردیم! "

حس کردم شرمنده شدم... دیگه بحث عوض کردن فایده نداره، من خیلی احمقم!... اون نقش مهمی تو فهمیدن حسم به هری داشت، تو این مدت میدونستم که حمایتم میکنه و حاضره به خاطرم هر کاری که از دستش بر میاد بکنه، اما با این حال بهش چیزی نگفتم تا اینکه امروز خودش ما رو با هم دید! :

" ببخشید... میدونم باید بهت میگفتم که ما الان توی رابطه ایم، اما... خیلی ازش نمیگذره! یه سری... یه سری اتفاقات افتاد تا ما تونستیم با هم باشیم... خیلی سخت تونستیم با شرایط کنار بیایم و... زمان برد! "

بهم نگاه کرد، ابروهاش و کمی بالا برد و لبخند کوچیکی زد :

" اما تو میدونستی که من چقد از شنیدنش خوشحال میشم؟! من اولین طرفدارتونم! هر وقت که بهم احتیاج داشته باشی هستم، میخوام سرسخت ترین حمایت کننده تون باشم... "

Forever (Larry Stylinson)Where stories live. Discover now