یکم +18 ست فقط!
د.ا.ن لویی
ماشین و جلوی آپارتمان لیام نگه داشتم :
" ممنون لری! "
لری؟! ابروهام از تعجب بالا رفتن! اول فکر کردم اشتباه شنیدم و به هری نگاه کردم، اما از چهره اون مشخص بود همون چیزی رو شنیده که من شنیدم! دوتایی با قیافه ی متعجب برگشتیم و به نایل نگاه کردیم که همراه با لیام روی صندلی های عقب نشسته بود! :
" چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنین؟! لویی و هری میشه لری دیگه! "
تازه گرفتیم چی شد! با هری خندیدیم به خاطر ترکیب اسممون و لیام به خودش و نایل اشاره کرد:
" ما هم میشیم نیام! "
" آره اما من تا حالا به لری توجه نکرده بودم! این خیلی خوبه! "
به هری نگاه کردم که حالت صورتش متفکرانه شده بود :
" لری استایلینسون! "
بهش فکر کردم... چقد رمانتیک! این ترکیب اسم عالیه، خیلی خوشم اومد! به چشاش خیره شدم و با لبخند و آرامش گفتم :
" آرهــــه... این خیلی خوشگله هری! اینطور نیس؟ "
لبخند زد و در حالی که با نگاهی پر از تحسین بهم خیره شده بود جواب داد :
" معلومه!... هر چیزی که تو توش نقش داشته باشی خوشگله! "
جمله ی قشنگی که گفت قلبم و لرزوند و بدنم و گرم کرد... تا خواستم دستم و دراز کنم که دستش و بگیرم، صدای تک سرفه ی لیام ما رو به خودمون آورد :
" ممنون که تا اینجا ما رو رسوندین! "
سرم و تکون دادم و به دوستای صمیمیم نگاه کردم :
" وظیفه بود! "
من و هری بهشون لبخند زدیم و بعد از اینکه همه برای هم شب خوبی رو آرزو کردیم!، اونا از ماشین پیاده شدن... البته که شب اون دوتا حتما فوقالعاده میشه! کل شب و با همن!... کاش منم میتونستم دوباره کنار هری تا صبح بیدار بمونم...
دو هفته از اولین قرار من و هری میگذره، از اون قراره چهارنفره!... هر چند که من دوست داشتم یکم خاص تر باشه، اما همه چی به خوبی پیش رفت! من کلی پیاده شدم به خاطر شام عالی ای که اون شب خوردیم و مکان فوق العاده ش، اما خودم خواستم که اینطور باشه!
میدونستم هری توی اون مدت و با اون حالش روی چیزی کار نکرده بود، پس چیزی گیرش نیومده بود که هیچ! شاید حتی چیزی هم بدهکار شده بود! اما حقوقه من در هر شرایطی ثابته پس این جوری بهتر بود! خب... هر دومون باید هوای هم و داشته باشیم!
بعد از اون شب، خاص ترین قرارمون برمیگرده به امشب! ما با هم به یه نمایشگاه نقاشی رفتیم... من در حالی که انگشتام تو انگشتاش قفل شده بود، همش نگاهم بین اون و نقاشی های عالی ای که به فروش گذاشته شده بودن میچرخید و... قسم میخورم که هری از همه شون قشنگ تر بود!
YOU ARE READING
Forever (Larry Stylinson)
Fanfictionزندگی کردن تو دنیا یعنی سختی کشیدن... یعنی واسه به دست آوردن چیزی که بهش علاقه داری باید تموم تلاشت و بکنی... باید واسش بجنگی؛ چون دنیا بهشت نیست!! عشق، یعنی علاقه ی شدید! و من برای به دست آوردن کسی که عاشقشم، در برابر دنیا می ایستم... . . . بالاتر...