~56~

3.3K 437 166
                                    

" ماشین آقای تاملینسون توسط دوتا از دوربین های ترافیک و یه دوربینِ امنیتی در حالی که ماشین پارک شده بود ضبط شده! آقای هوران از طریق دوربین امنیتی تایید کردن که راننده ی ماشین آقای تاملینسون هستن! "

یه نفس عمیق از سر آسودگی کشیدم اما ثانیه ی بعد بازدمش شبیه آه از ریه هام خارج شد... نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت...
وقتی نقشه ها اینجوری پیش میره، هر چقدر زمان میگذره لویی آزادتر جلوه داده میشه، در حالی که آزادی دقیقا همون چیزیه که ازش گرفته شده! هر چقدر جلوتر میریم اونا بیشتر باور میکنن که برای لو اتفاقی نیوفتاده در حالی که باید دقیقا برعکسش باشه! لویی تو بد مخمصه ای گیر کرده و اونا دارن باور میکنن که لو به خواستِ خودش از اینجا دور شده...

" چقدر خوش شانسه که تا این حد شبیه لوییه! "

" نه، از لحاظ چهره اونقدرام شبیه نیست! بیشتر از لحاظ اندام و تیپ به هم شباهت داشتن، دوربین کیفیت بالایی نداشت. "

" که اینطور... "

با صدایی تحلیل رفته جوابش و دادم و اون من و توی دفتر جدیدم تنها گذاشت! بی حوصله پوشه ی جلوی دستم باز کردم و انتهای صفحه ی اول و امضا کردم... قبل از اینکه الکس وارد بشه و بهم خبرا رو بده در حال خوندنش بودم و حالا با این امضا کارم واسه امروز توی شرکت تموم شد! کیفم و برداشتم و زیپ هاش رو باز کردم!
دستم و به سمتِ پوشه های توی کشو دراز کردم و تونستم به لطف دستای بزرگم، همه شون و یه جا بردارم!

" عاشق انگشتای درازتم که هر کدوم شبیه مداد ان! "

ناخودآگاه حرف لویی توی ذهنم چرخید و باعث شد من بی اراده چند ثانیه مکث کنم... چیزی که اون روز خونده بودم به همراه صداش یه راست رفته بود تو حافظه ی بلند مدتم... وقتی به کسی خیلی نزدیک باشی، میتونی نوشته هاش رو با صدای خودش بخونی... هنوزم میتونم صدای لو رو به خاطر بیارم...

دوباره به خودم حرکت دادم و پوشه ها رو توی کیفم گذاشتم! به عنوان مدیرِ اجراییِ شرکت، امروز مقدار زیادی از قراردادها و گزارش هایی که قبل از اومدنم ثبت شده بود رو خوندم. نمیتونم بقیه شو بذارم برای فردا، باید سریع تر تموم شن و میتونم اونا رو توی خونه تموم کنم...

قراره فقط برای نصف روز غیب شن، پس فکر نکنم مشکلی پیش بیاد! پالتوم و پوشیدم و شال گردنم و دورِ گردنم انداختم... دارم ریسک میکنم اما جراتش و دارم!
چترِ لویی رو برداشتم و اتاق و ترک کردم!

" ممنونم لویی، اگه نبودی حتما مثه یه موش آبکشیده میرسیدم خونه! "

چتر مشکی شو برداشت و به سمتم گرفت :

" بیا اینو بگیر! اگه از همین جا هم تا خونه بدون چتر بری موش آبکشیده میشی! "

" اما... خودت چی؟! "

Forever (Larry Stylinson)Where stories live. Discover now