د.ا.ن لویی
هندزفری هام و از تو گوشم در آوردم! آهنگِ آخر، شاید 10 بار تکرار شد و من نتونستم عوضش کنم! حس میکنم وقتی که دارم عکس هری رو از روی صفحه ی گوشیم میبینم، عوض کردنِ این آهنگ غیر ممکنه! بی اختیار چندین بار بهش گوش میدم... از طرفی هم عاشق اینم که موقع شنیدنش خیره بشم به تک تکِ اجزای صورتِ دوست پسرم!
انگار این آهنگ و عکس هری یه جورایی به هم گره خوردن! وقتی هردوشون با همن، احساساتم شدیدتر میشن! میدونم شبیه اینه که انگار هری رو ندارم، یا خیلی وقته که ندیدمش! حتی میتونم باهاش تماس تصویری برقرار کنم یا از خیلی از راه های دیگه استفاده کنم، اما این فرق داره!... باید جای من باشی، باید عاشق باشی، باید با تمامِ وجودت این احساسِ عمیــق رو درک کرده باشی، تا بفهمی چی میگم و بتونی من و درک کنی!
با این کار، من جوره دیگه ای غرقِ هری میشم... با افکارم! وقتی آهنگ شروع میشه، باهاش زمزمه میکنم و جمله ها رو با دیدن صورت عشقم لمس میکنم، اما کم کم آهنگ میره پس زمینه ی فکرم! افکار و رویاهام میان به سراغم و من و میبرن یه دنیای دیگه... دنیایی که توش با آرامش باهاشم، دنیایی که همه چیز همون طوریه که دوست داریم...
بعضی وقتا هم یه افکارِ عجیبی میاد سراغم، بعضی شبا یه خوابای عجیبی میبینم! من اینو میدونم، که بعضی از خواب ها چیزایی ان که تو واقعیت رخ دادن یا قراره رخ بدن، بعضیا هم فقط یه رویا و چیزی ان که دوس داری اتفاق بیوفتن یا از اتفاق افتادنشون میترسی! راستش... من نمیدونم منشا این خواب هایی که چند بار دیدم چیه!
نمیدونم باید از کدوم طرف بهشون نگاه کنم! نمیدونم باید تو کدوم دسته قرارشون بدم! نمیدونم افکارّ عجیبم تحت تاثیرِ خواب هامه یا این خواب هام هستن که تحت تاثیر افکارم ان! نمیتونم بندازم تقصیر خواب هام چون از چیزی کاملا مطمئن نیستم، شاید این خودمم که دلم میخواد فکرم به سمتش کشیده بشه و این خودمم که این رویاها رو میخوام!
وقتی بعد از همه ی زمان هایی که به یه جا خیره میشم و این افکار عجیب میان سراغم به خودم میام، از خودم تا حدی ناامید میشم... حس خوبی ندارم از اینکه ذهنم به خاطرِ قلبم، منو جلوتر از رابطه ای که الان با هری توشم میبینه! حس میکنم این فقط من و مثل یه احمق جلوه میده!... اما وقتی تو چنین رویاهای عجیبی هستم، چه تو خواب و چه تو بیداری، این واسم خیلی قشنگه!
یکی از بهترین اتفاقای زندگیم، اینه که قراره من و هری یه جایی رو واسه خودمون داشته باشیم... یه مکان، که بتونیم توش راحت باشیم و فقط مالِ خودمون دوتا باشه! یه مکانی که توش آرامش باشه، یا در واقع... خودمون دوتایی آرامش و توش بیاریم... یه جایی که وقتی واردش میشیم، انرژی مثبت توش موج بزنه و قلبای کوچولوی نامرئی تو فضاش پخش باشن و ما اونا رو تنفس کنیم! ساده تر بگم :
YOU ARE READING
Forever (Larry Stylinson)
Fanfictionزندگی کردن تو دنیا یعنی سختی کشیدن... یعنی واسه به دست آوردن چیزی که بهش علاقه داری باید تموم تلاشت و بکنی... باید واسش بجنگی؛ چون دنیا بهشت نیست!! عشق، یعنی علاقه ی شدید! و من برای به دست آوردن کسی که عاشقشم، در برابر دنیا می ایستم... . . . بالاتر...