~43~

4.8K 496 159
                                    

د.ا.ن لویی

کلید و توی قفلِ در چرخوندم و وارد شدم... چراغ روشنه و میدونم که هری هست! حتی اگه چراغ روشن هم نبود میتونستم تشخیص بدم، چون بوی خوبِ عطرش توی کل فضا پیچیده! کفشام و با صندل های جدیدم عوض کردم و در و با احتیاط پشت سرم بستم تا کسی از صداش اذیت نشه...

راهروی کوچیک و رد کردم و چهره شو دیدم، که چشای سبزش زیر نور چراغ بالای سرش میدرخشه و روشن تر از حالت عادی شده، لباش به لبخند قشنگی کش اومده و موهاش و بالای سرش جمع کرده! روی صندلیش نشسته و در حالی که پای راستش و روی میله ای که به پایه های صندلی وصله گذاشته تا پاش بالاتر بیاد، گیتارش و روی پاهاش نگه داشته و بغلش کرده!

" سلام پرستار، خسته نباشی! "

صداش باعث شد حواسم و بدم بهش! همه ی حواسم روی اون پسر بود اما انگار همه ی هوش و حواسم پرت شده بود جای دیگه! پرت شده بود پیش هری و زیبایی هاش در حالی که خودش و تموم زیبایی هاش اینجا جلومه! این... این واقعا پیچیده و عجیبه!... ناخودآگاه لبخند گنده ای روی لبام نشست که کل اجزای صورتم و درگیر کرد! :

" سلام هنرمند، ممنون... "

کیفم و همون جا گذاشتم روی زمین و در حالی که میرفتم سمتش دستام و باز کردم! فضای اندک باعث شد فقط چندتا قدم من و بهش برسونه! با وجود گیتارِ بینمون، دستام و دور گردنش حلقه کردم و لباش رو که واسه بوسیدن آماده کرده بود، با علاقه بوسیدم!

" عاشق چین های کوچولویی ام که وقتی لبخندای بزرگ میزنی گوشه ی چشات میوفتن! "

" من ازشون متنفرم، اما چون تو دوسشون داری پس باهاشون کنار میام! "

ازش فاصله گرفتم و خودم و روی کاناپه ی سه نفره ای که هفته ی پیش خریده بودم انداختم! با یه لبخند محو صورتم شده در حالی که منم همون لبخند و روی لبام دارم و بهش نگاه میکنم! شاید اگه کسِ دیگه ای اینجا باشه و از عشق چیزی ندونه و به قیافه هامون نگاه کنه، بخنده و بگه قیافه مون عین دوتا خل شده!
به روی زمین، چند قدم اون طرف تر، اشاره کرد! :

" نیومده کیفت و انداختی اون وسط؟ "

" قاعده ش همینه! "

" وقتی واسه اولین بار اتاقت و دیدم فکر کردم چقد مرتب و با نظمی! "

شونه هام و بالا انداختم :

" من وقتی با تو ام نظم و ترتیب از سرم پرت میشن بیرون، بعد فقط خودت میشینی اون وسط! "

خندید و کمی چرخید به سمت چپش تا بتونه به کاغذ و مداد روی میز دسترسی داشته باشه :

" من و بهونه نکن! تنبل! "

به جای جواب دادن بهش، آرنجم و گذاشتم رو دسته ی کاناپه و سرم و تکیه دادم به دستم... خیلی خسته ام...شروع کرد به امتحان کردنِ... نمیدونم، نُت های جدیدش...؟! به نیم رخش خیره شدم، که با اون گیتارِ توی بغلش و موهای بسته شده ش کاملا شبیه یه نقاشی شده! موبایلم و از تو جیبم در آوردم و یواشکی ازش یه عکس گرفتم!

Forever (Larry Stylinson)Where stories live. Discover now