~21~

7.1K 804 209
                                    

به توییت جدید هری نگاه کردم... از آهنگ یکی از خواننده ها حرف زده بود و خواسته بود که بقیه برن و آهنگ و بخرن... احتمالا آهنگیه که خودش نوشته و الان بیرون اومده! پس اون باید خوشحال باشه! ولی خوشحالی شو با کی تقسیم میکنه؟ با یه عده آدم مجازی؟! نه اینجوری که نمیشه!...

با فکری که تو سرم بود، بهش پیام دادم :

" هی هز، چه خبر؟ نظرت چیه بریم بیرون؟! "

بعد از چند ثانیه جواب مو داد :

" موافق! :) کِی کجا؟! "

" یه بار میشناسم، تقریبا نزدیکای خونه ی ما... اگه همچنان موافقی! "

" فکر خوبیه! :)) آدرس؟! "

بهش آدرس و دادم و لبخندی که تو طول این مدت رو لبام بود پررنگ تر شد وقتی گفت الان شروع میکنه به لباس عوض کردن! اینکه قرار بود به زودی ببینمش باعث شد دلشوره بگیرم اما سعی کردم با گذاشتن چند تا آهنگ شاد در طول زمانی که حاضر میشم ذهن مو آزاد کنم...

صورتم و اصلاح کردم چون با ته ریشی که قبلش داشتم سنم بیشتر نشون داده میشد، و من الان اینو نمیخوام چون همین جوریش 3 سال از اون بزرگترم! الان میخوام شبیه یکی همسن خودش باشم و باهاش خوش بگذرونم...

موهامو شلخته کج ریختم روی پیشونیم و بعد رفتم سراغ لباسام... یه جین تیره ی نازک برداشتم که به پاهام میچسبید و تی شرت آستین کوتاه سفیدم و کت نازکِ لی... به این فکر کردم که کتونی های سفیدم تیپم و کامل میکنه! به خودم ادکلن زدم و وقتی همه چی اوکی شد، گوشیم و برداشتم :

" من آماده ام، دارم حرکت میکنم! "

" منم آماده ام اما امکان داره دیرتر از تو برسم، چون نزدیک خونه ی شماست! "

" مشکلی نیس، منتظرت میمونم ❤ "

قلبی که آخرش گذاشتم، واقعا قلبمه! اینو میدونی؟! :

" باشه، میبینمت ❤ "

ولی قلبی که اون گذاشت واقعا قلبشه؟ آآآه بی خیال لو، فقط برو!

از اتاق خارج شدم و لاتی رو دیدم که روی کاناپه نشسته بود، پاهاشو جمع کرده بود و یه کتاب دستش بود... صدای صحبت کردن مامان و از توی اتاقش شنیدم، اما نخواستم مزاحمش بشم... کفشامو میپوشیدم که صدای لاتی و از پشتم شنیدم :

" داری کجا میری؟ "

یه نفس عمیق کشیدم و برگشتم بهش نگاه کردم :

" هری و ببینم! "

بهم چشمک زد :

" اوه، پس خوش بگذره "

نتونستم لبخند نزنم! من همیشه واسه دیدن هری خوشحال میشم، این یه چیزه ثابته فکر میکنم! اما این حرف لاتی باعث شد تو دلم کِیف کنم و یه جور احساس غرور وجودم و فرا گرفت! اون با دیدن لبخندم با ذوق خندید و کتاب و تو بغلش فشار داد...

Forever (Larry Stylinson)Where stories live. Discover now