با سلام و نام خدا شروع ميكنيم😂💦
هشدار:كل فف داراى صحنه هاى است كه ممكن از براى همه مناسب نباشد😹💪🏻
____
دستمو كردم تو جيب سويى شرتمو از پله ها رفتم پايينو موهامو بهم ريختمو پريدم تو اشپزخونه مامانمم كه مثله هميشه سرش تو اشپزيش بود!اگه يكم سرشو از اين كارا در مياورد ممكن بود زندگى بهترى داشتيم!هه!
رفتم پشت مامانمو گونشو با صدا بوسيدم
-مامان من چطور؟
مامانم برگشتو با لبخند گفت
-خوبم...تو چيكار ميكنى؟
دره يخچالو باز كردمو تا كمر رفتم توش و يه سيب در اوردم
-ميگذره!اين كوچولوى ما كجاس؟
-ليزا رو ميگى؟رفته بيرون با دوست جديدش
دادم رفت هوا-با دوست جديدششششش؟
مامانم همين طور كه داشت خيارو خورد ميكرد گفت-ببخشيد كه ماه تقريبا سه ماهه به اين شهر اومديما!اين بچه مثله تو نيست كه بشينه تو خونه جم نخوره
-سههههه مااااهههه؟
-بله خانم خانما شما خودتونو تو اتاق زندانى كرده بودى
و صداشو اروم كردو سرشو انداخت پايين-البته حقم دارى
دستمو كردم تو موهامو يه پوزخند زد-اره حقم دارم
و سريع از پله ها رفتم بالا و دره اتاقم كوبيدم
-اَه!خودمو پرت كردم روى تخت و با مشت زدم روى تخت!
********
لب پايينمو گاز گرفتمو گوشيمو از روى پاتختى برداشتمو دره اتاقو باز كردمو از اتاقم اومدم پايينو داد زدم
-روز اول خودت ليزا رو ببر مدرسه!
مامانم از تو اشپزخونه اومد بيرونو تا خواست حرفى بزنه گفتم
-من با تو كارى ندارم حرفمو زدمو دارم ميرم!كارى به كارم نداشته باش!
دره خونه رو بستمو زير لب زمزمه كردم-از روز اول مدرسه متنفرم!
****
رفتم تو مدرسه!فاك!اينا چرا انقدر نگاه ميكنن؟:|حس خوبى ندارم!حس ميكردم ديوارا دارن بهم نزديك ميشن!اههه!سريع رفتم تو دفتر كه يه اقايى سرشو اورد بالا!
-خانم اريس لئونارد؟
-اهان!بعله خودمم!
*****
به برگه ى روزانم نگاه كردم!زنگ بعد!ادبيات اينگليسى!خوبه!دوست دارم
رفتم و دره كمدمو باز كردمو تمام اون كتاباى سنگينو هول دادم توش جا كه نميشد!داشتم كلنجار ميرفتمو هولش ميدادم تو كه با يه فشار رفت تو و دره كمدو بستم كه يهو يه چى جلوم ديدم -هيعععع!
و دستمو گذاشتم روى قلبم
يه پسر به كمدا تكيه داده بود كه گفت-سلام جديده!و تكيشو از كمدا برداشتو دستشو اورد جلو
به صورتش نگاه كردم و ميترسيدم باهاش دست بدم!
طرف-نترس باو نميخورمت!
دستمو گذاشتم توى دستش كه دستمو كشيدو دستت داديم
طرف-زينم!ماليك!
و يه پوزخند زد!كثافت چه جيگريه!اه من دارم به چى فكر ميكنم!؟
-اريسم!اريس لئونارد!
زين دستشو از دستم در اورد
زين-به اين مدرسه ى عوضيه ما خوش اومدى!
-عوضى؟براى چى عوضى؟
زين-خودت متوجه ميشى دختر!الان چى دارى؟شايد تونستيم يكم با هم باشيم؟
-چرا كه نه؟ام...ادبيات انگليسى!
زين-اووو!شانس اوردى!با منى!بيا بريم!
و دستشو گذاشت پشت كمرمو با هم حركت كرديم كه تمام بدنم مور مور شد!(فرض كن زين دستشو بزاره پشت كمرتو فاك:|)
به يه دست زين كه اونورش اويزون بود نگاه كردم!اوه خدايى من چقدر تتو!(بعل:|)
به موهاش نگاه كردم!سيلور؟(همون رنگ موهاى ابى زين:/)
به كلاس رسيديم كه زين دره كلاسو باز كردو گفت-خانما مقدمن(پاچه خوار:|)
لبخند زدم!برعكس اون همه تتوش ادم با شخصيته!
رفتم تو كه اونم پشت سرم اومدو يه جا كنار هم نشستيم!
زين-خب!از چه چيزاييى خوشت مياد؟
******
زين-خب ببين شمارت اينه؟(سريع شماره:|)
خم شدم طرفش و به شماره نگاه كردم!اره!و ازش دور شدم!
زين-اوكـ...
تا خواست حرفشو بزنه معلم اومد تو و همه از جامون بلند شديم كه معلم اجازه نشستن بهمون دادو نشست سره جاشو به دفترش نگاه كردو گفت:به به!مثله اينكه داشن اموز جديد داريم!اريس لئونارد!
دستمو بردم بالا و از جام بلند شدم
معلم-خوش اومدى!من كامرون هستم!
-مرسى!و نشستم!
يهو يه صداى از پشتم گفت-بهه!دانش اموز جديد!
برگشتم كه دوتا فيس شبيه هم ديدم!ها؟دو قلو؟فاك!٢تا دو قلو جذاب مثله هم؟(فرض كن يه چى جذاب باشه😂بعد خدا دو تا نسخه ازش درست كرده باشه😂🖐🏻)
همون طور كه به اونا زل زده بودم رو به زين گفتم-اونا كين؟
زين برگشتو به اونا نگاه كردو لبخند شرورانه اى زد-برادران استايلزن!(ژان ژان:|)
و دستشو بلند كد-هرى!ادوارد!
اونا هم دستشونو براش بردن بالا!
اوهو!
YOU ARE READING
Twinge (Styles brothers Fanfic)
Fanfiction+تو كارى كردى كه اون ازت متنفر بشه! -چى...؟ +تو داشتى بهش تجاوز ميكردى!كسى كه داداشت عاشقشه!ادوارد دارى چيكار ميكنى؟اين تو نيستى! -من...خداى من،من داشتم چيكار ميكردم؟ +توى لعنتى به خاطر يه شرط تمام زندگيتو به فاك دادى! *به عقب تلو تلو ميخوره و سوار...