چرا بايد توهم ديدن هريو بزنم؟

783 89 2
                                    

*****
*اريس*
به معلم نگاه كردم كه ديدم داشت تار ميشد
استاد-و شما بايد از هم عكس بگيرينو و ...
ديگه صداشو نميشنيدم و شطرنجى ميديدمش يه لحظه چشامو گذاشتم روى هم كه يه صداى اشنا شنيدم-هى خوشگله!هيييى!
هرى؟فاككك!اون كه تو كلاس هنر نيست!
با سرعت برگشتم پشتمو نگاه كردم كه پشست سريام بهم متعجب نگاه كردن!حتما خيالاتى شدم
زين-چيزى شده؟
-نه نه!خستم فقط يه لحظه يه فكر كردم
و دوباره سرمو گذاشتم روى ميزو چشمامو بستم
ولى دوباره-هى خوشگله!با توام!بابا روبه روتو بنگر!
سرمو اوردم بالا كه هولى شت!چرا سره استاد هريه؟
استاد يا بهتر بگم هرى يه نگاه بامزه بهم انداخت
هرى-خب بالاخره متوجه ام شدى!
زير لب زمزمه كردم-ديوونه شدم!
هرى-نهههه!ديوونه نشدى!و محكم زد روى تخته!
اون اصلا امروز نيومده بود مدرسه
هرى-اومدم!شما خواب بودين خانم خانما!
اون چطور صدامو شنيد!؟مطمئنم خيالاتى شدم
سرمو تكون دادم كه مثلا بره اين وضعيت و چشمامو بستمو بعدشم يه نيشگون از بازوم گرفتم
-اخخخ!نه مثله اينكه واقعيه!

Twinge (Styles brothers Fanfic)Where stories live. Discover now