بابام اينجاس...

610 67 2
                                    

*****
دره خونه رو باز كردم و پريدم تو خونه كه يه صداهايى شنيدم
يه اقاى كه صداش اشنا بود داشت ميگفت-آپريل(اسم مامانش-.-)من راست ميگم
هم...اون اقاعه كيه؟
اروم به سمت اشپز خونه رفتم و سرمو اوردم تو اشپزخونه
مامانم-مايكل من نميتونم!ولى...ولى روش فكر ميكنم!بايد با اريسم حرف بزنم
صبررررر كن ببينمممم!باباااااا؟
سريع پريدم تو اشپزخونه-تو اينجا چه غلطى ميكنى؟
بابام با تعجب به من زل زد-اريس!دخترم
عصبانى شدم-دخترمممم؟تازه يادت اومد دخترم؟بعده...٤،٥ماه؟اصلا تو اينجا چيكار ميكنى مگه تو تو كاليفورنيا نبودى؟
بابام خواست به سمتم بياد
دستمو اوردم جلو-اصلا!
سرمو تكون دادم-من ميرم بالا
و با طعنه گفتم-شما هم به حررررف زدنتون ادامه بدين
*****
روى تخت نشسته بودمو زانو هامو بغل كرده بودم
-كار خوبى كردم اينجورى كردم؟
و سرمو زدم به زانو هام
-معلومه نه!
ولى خب اونا طلاق گرفتن يعنى چى دوباره بايد با هم باشن
-اهههههه
جيغ زدم و بالشتمو برداشتم و پرت كردم تو ديوار
الان به يكى نياز دارم...كى بهتر از...
هرى!
سريع گوشيمو برداشتم و شماره هريو گرفتم
******
بهم اس داد-من پايينم
سريع از روى تخت اومدم پايين و از اتاقم رفتم بيرونو درو باز كردم و از خونه پريدم بيرون كه پق خوردم به يكى
سريع ازش جدا شدم-هرى!
دوباره بغلش كردم-خيلى بهت نياز داشتم!
هرى-ما كه يكم پيش با هم بوديم...چه اتفاقى ميتونست بيافته؟
به ساعتش نگاه كردو گفت-والانم...ساعت تقريبا دوازدهه
سرمو انداختم پايين-ببخشيد...بهت نياز داشتم اخه
به بوتاش خيره شدم...توجه نكرده بودم تقريبا هميشه بوت ميپوشه!
يهو دستشو گذاشت زير فكم و سرمو اورد بال و تو چشمام زل زد-خانم كوچولو...من براى چى بايد ناراحت بشم؟
چشمام و از چشماش دزديدم-اخه...ميدونى...
انگشت اشارشو گذاشت روى لبم-هيشش...(تيكسسهح:|)تو هر وقت بخواى...من پيشتم(مردم:|)
به چشماش زل زدم!نميتونستم انكار كنم كه چشماى خيلى خوشگلى داشت
سردى دستشو روى بازوم حس كردم و بعدش دستشو دور كمرم حلقه كرد و فاصله صورتامون داشت كم ميشد كه يهو
-اريسس؟:|||

Twinge (Styles brothers Fanfic)Where stories live. Discover now