ميدونستى فردا روز شكرگزاريه؟

646 75 1
                                    

*****
رفتم تو اتاقم و كيفمو انداختم پايين
كه يهو يادم اومد بايد برم دنبال ليزا...كيره خر...من حوصله ندارم!صبر كن ببينم!داداش دارم براى اينكه كتك بخوره و از اين كس شعرا؟بره خواهرشو بياره به من چه الان مثلا مرده خونس
سريع از اتاقم رفتم بيرونو دره اتاقشو با لگد باز كردم-گراززز وحششششييييى
يهو كريس با داد از روى تخت پاشد بعد محكم چشماشو بست و دستشو گذاشت روى قلبش
كريس-تخمام چسبيد به گلوم دختر!پشمام ريخت!ريدم تو خودم!قلبم افتاد تو شرتم!تو دخترى يا پسر؟اين چه وضعشه؟بايد شوهرت بديم يا زنت بديم؟
-😐
كريس-هاع؟😐
-برو دنبال خواهرت:|من حوصله ندارم:|
كريس-خواهر من؟:|مگه اون خواهر تو نيست:|?
-خواهر تو هم حساب ميشه گمشو برو از مدرسه بيارش:|
كريس-به من چههه:|
و خودشو پرت كرد روى تخت و بالشت و گرفت توى بغلش و لبخند زد و چشماشو بست-چقدر كه خوابب خوبهههه
رفتم بالا سرش-خيلى خوبه نهههه؟
كريس-خعليى تو هم ميتونى بياى پيشم بخوابى و با دستش زد به كنارش
خم شدم طرفش-باشههه الان ميام پيشت ميخوابببممم وايساا يه لحظه
سريع از اتاق رفتم بيرون كه قهقهش به هوا رفت!بخند بخند!
*****
به چيزايى كه تو دستم بود نگاه كردم...كم نيست؟:|
نه دخترى مريض چه كمه دو تا سطل پره اب يخ گرفتى تو دستت ميخواى بريزى تو سر اون بدبخت ميگى كمه؟:|معلومه زيادم هست:|
تا اتاق كريس سطلا رو كشيدم و خيلى اروم درو باز كردم كه كريس همون طور كه خوابيده بود گفت-خواهرمم!اومديييى؟بيا پيشمم^_^
-الان ميام داداشمممم
و با تمام نيرويى كه داشتم هر سطلو با يه دستم بلند كردم كه تمام رگاى دستم زد بيرون:|خدايا:|ببين براى اذيت كردن مردم خودمو تو چه بدبختياييى ميندازم:|
سطلا رو بردم بالا سرش و...
كريس-هيعععععععععععععع
و با سرعت از روى تخت پاشد
كريس-كيرمممممم دهنتتتتتتت!
و بالاپايين پريد-يخخخخ زدممممم
دستمو بردم سمت كولر اتاقو كردمش ١٢ درجه^_^
كريس-ريدممم بهتتتتتتت الان منجمددد ميشم
كريس همين جور داشت ميلرزيدو نميتونست تكون بخوره
-خوبت بشه😐😏
كريس همين طور كه دندوناش به هم ميخورد گفت-پدر...پدرتو...در...ميارم
-بايد ياداورى كنم باباى من باباى توعه؟:/
كريس-دعا...دعا ميكنم...يه...شوهر گيرت...بياد شب...شب ازدواج...خوب...بكنتت
جيغ زدم و هولش دادم عقب كه يهو منو گرفت بغلش
كريس-يخ كردممم يخ كردممم. خداااا
از بغلش دراومدم-خيسم كردى
كريس-هه هه...به...بهتر
اخمامو كردم تو هم-بهتر؟😒
و خواستم از اتاق برم بيرون كه كريس-نهه...تروخدا...دارم يخ ميزنم
يه نگاه بهش كردم و دره اتاقو بستم!
رفتم و كولرو خاموش كردم كه يهو كريس افتاد زمين
كريس-پاهام حس ندارن عوضى
-به نازنينه كير شوهر ايندم😐بلند شو مرده گنده
و زيره دستشو گرفتم و گذاشتمش روى تخت!اوه نه!انگار واقعا داشت يخ ميزد!ريدى اريس!
سريع بلند شدم رفتم يه لباس استين بلند ضخيم يقه اسكى از توى كمدش در اوردم و رفتم سمتش كه خواست لباسو ازم بگيره كه گفتم-نميتونى تكون بخورى
ودستمو گرفتم زير لباسشو درش اوردم
بدنو:|داداشمونم خوش هيكله ها:/
كريس-عوضى دارم يخ ميزنم لباسو بده بهم
-باش باش:|
سريع لباسو كردم تنش و يه شلوارم از تو كمد در اوردم-شلوارو خودت بپوش من ميرم كيسه اب گرم بيارم:|
كريس-باش
*****
با كيسه اب گرم رفتم بالا كه ديدم همين جور نشسته روى تخت سريع رفتم سمتشو و پتو رو پيچيدم دورشو كيسه اب گرمو دادم دستش كه از دستم كشيدشو خودشو كشيد روى تخت و چشماشو بست
مثله پسر بچه ها شده بودو گونه هاش قرمز شده بود^_^عخى^_^
رفتم سمتش-ببخشيد:/
كريس همين طور كه چشماش بسته بود گفت-اشكال نداره...
رفتم سمتش و گونشو بوسيدم كه چشماش اندازه گردو شد:|
اين خه كارى بود من كردم؟:|
چشماشو بست و يكم بهش نگاه كردم كه نفساش منظم شد واز اتاق رفتم بيرون:/خوبه:/يه حمامشم دادم:|
صبر كن ببينم...ليزاااا
سريع به سمت اتاقم خواستم برم كه زنگ دره خونه رو زدن
داد زدم تو خونه-كيره ببعيييييى!اخه الان وقتش بوددد؟
سريع رفتم تو اتاقم جورابمو از توى كمد برداشتم و لنگون لنگون داشتم از پله ها ميرفتم پايين درو باز كردم كه همون موقع جوراب رفت تو پام كه با مخ افتادم زمين
سريع دستمو زدم به زمينو بلند شدم
-زيننن•_•
زين-واد ده فاك...؟😐
-برو كنار خواهرم مدرسه...•_•
زين-ميدونستم كه تو نمياييى😐مثلا يه روز سرويسش نيومد دنبالش😐بيا خواهرتو اوردم:|
******
زين-ميدونستى كه پس فردا روز شكر گزاريه؟
-اره
نشستم روى مبل
زين-واقعا ميخواى تو خونه با مامانت باشى؟:|
-نع:|
زين-خوبه😈
-چى شده؟😐
-ميبينى😈💦خيلى بهمون خوش ميگذره😈

Twinge (Styles brothers Fanfic)Where stories live. Discover now