نزديكش شدم-چه جور حسى بهش دارى؟
هرى-نميدونم...فقط ميخوام ماله خودم بشه!فقط ماله خودم!
-وقتى پسر ديه اى بهش نزديك ميشه اذيت ميشى
هرى-ميشه گفت!ولى همش حس ميكنم براى اون شرط لعنتيه!يا فقط من بدن اونو ميخوام!ميدونى چى ميگم؟
-خيلى خوبم ميدونم
هرى يه نگاه بهم كردو ابروشو بالا انداخت-چى شده زين ماليك درك ميكنه؟
-خب راستش قضيش طولانيه...
هرى دستشو كشيد روى لبش و بعد از روى تخت بلند شد بالشت و برداشت روى زمين دراز كشيد!اين عادتش بود
-من از اولين روز كالج دوستش داشتم!نميدونم...فكر نكنم اون منو دوست داشته باشه!همش سعى ميكردم توجهشو جلب كنم ولى كار ساز نيست اون خيلى مغروره!خيليى...نميزاره هيچ پسرى بهش نزديك بشه...يادمه يه بار تونى بوسيدش و اون جورى زد وسط پاى تونى كه يه هفته كج راه ميرفت:/
هرى خندش گرفت-اون...اون...فكر كنم بدونم اون كيه؟باورم نميشه تو اونو دوست دارى؟كارت از منم سخت تره پسر!حالا بگو تا بدونم كسى كه تو فكرمس يا...
يه خنده ىاروم كردم و لبمو خيس كردم-اون...(تو خماريش بمونين😂)
******
*هرى*
اروم قدم برداشتم و حس كردم هر قدم كه بر ميدارم بيشتر نياز به تخت خواب پيدا ميكنم:|
-جاستين...خدايى؟
جاستين با قدماى محكم و لبخند اومد كنارم و دست تو موهاى بلوندش(جاستين بيبر خودمون-.-)كرد و دادشون عقب-اره!زدن به دريا اونم با كشتيه من
و دماغشو پره هوا كرد-عاليه!يه چنتا ماهيم ميگيريم
اداى گريه در اوردم-با من شوخى نكن!
و اويزون دنبال جاستين رفتم
يهو مديسون و انا اومدن كنار من و دوتاشون همزمان زدن پس كلم
انا-پسره خواب الو
مديسون-بيدارشو قراره كلى خوش بگذره
زين از اون وو-دو تا شيطون افتادن كنار هم چه شود:|
يهو صداى پقى اومد و صداى داد زين در اومد
برگشتم!زين همون طور كه باسنشو گرفته بود داد زد-سه تا!غلط كردم!اريس تو كه شيطون نبودى!باسنممم.
اريس چشمك زدو رفت سمت آنا و مديسون كه دستاشونو باز كرده بودنو اريس وسطشون قرار گرفت
اريس-وقتى اين دوتا باشن شيطنتشون به منم ميرسه
ديانا از پشت سرشون گفت-منم كه هويجم اين وسط
آنا رفت و دست ديانا رو كشيد-نه تو مو مشكى منى!جيگر طلا منى!
******
*اريس*
-من بايد اين پسرو بيدار كنم
مديسون-موفق باشى:|
رفتم سمت هرى كه درواز كشيده بود روى يكى از اين صندليا
دستمو بردم پشتم-هرى نميخواى بياى پيشمون
هرى-نعععع
و دستشو گذاشت روى چشماش
-كه نميخواى بيدار بشى؟
هرى لبخند شيطنت اميزى زد-نوچ
-كه نوچ!
و شروع كردم به جيغ كردن و الكى داد زدن اسم انا-انااا انا انا بوزين هانا انا انا كس كش انا انااا
هرى-خفه ميشى يا خفت كنم؟
آنا و مديسونو ديانا داشتن مارو ديد ميزدنو ميخنديدن
خم شدم سمتش-تونستى خبرم كن
و ازش دور شدم و شروع كردم به داد زدن-انااا انا انا انـــ...
كه يهو با سرعت اومد و گردنم و گرفت كشيد و لباشو گذاشت روى لبام و محكم لبامو بوسيد و ولم كردم و چشماشو بست و لبخند زد
هرى-خب خفه شدى😎
-:||||||
هرى-😎
همون طور پوكر محل حادثه رو ترك كردم كه صداى خنده ى هرى همه جا رو گرفت
رفتم سمت بچه ها كه مديسون زد پشتمو خنديد-خوب كيرت كرد
*****
-پوفففف
پاهامو تكون دادم. روى ميله ى كشتى نشسته بود.
مديسون-ميدونى اگه بيافتى به ديدار خداوند ميرى؟:|
-اره-.-
آنا لبخند زد-خوبه!چونكه
و يهو اومد سمتم و حولم داد
جيغ زدم و خواستم لباسشو بگيرم ولى لباسش از دستم ليز خوردو به عقب رفتم
آنا سعى كرد منو بگيره ولى نتونست صداى جيغ اونو مديسون در اومد و با سر محكم به اب خوردم و جلوى چشمام سياه شد
*****
*هرى*
ادوارد-مسته خوابيا
-اوومم
زين-ابجو ميخورى؟
و يه ابجو داد دستم كه دادمش بالا كه يهو صداى شالاپ افتادن داخل اب اومد كه تمام ابجو كه تو دهنم بود فواره زد بيرون و پاچيد تو صورت جاستين
جاستين- :|||||||
جاستين دست كرد تو موهاشو دادشون عقب
صداى جيغ دخترا اومد
مديسون-اين چه كاريييى بودددد
آنا-خدااااا
ديانا-اريسسسس!اريسسسس!پسرا بيايين!اريس افتاد تو اببببب
با شنيدن صداى اريس با سرعت به سمت صدا رفتم
YOU ARE READING
Twinge (Styles brothers Fanfic)
Fanfiction+تو كارى كردى كه اون ازت متنفر بشه! -چى...؟ +تو داشتى بهش تجاوز ميكردى!كسى كه داداشت عاشقشه!ادوارد دارى چيكار ميكنى؟اين تو نيستى! -من...خداى من،من داشتم چيكار ميكردم؟ +توى لعنتى به خاطر يه شرط تمام زندگيتو به فاك دادى! *به عقب تلو تلو ميخوره و سوار...