چرا اينجورى نگاهم ميكنى؟

850 90 0
                                    

خداى من دزد؟سريع يه فكر كردمو دستشو گاز گرفتم و پيچوندم و بعدش با پام زدم وسط پاش!يه كاراته بازيم بوديم ديه!
كه دادد زددد و بعد جلويى دهنشو گرفت!صبر كن ببينم!هرى؟
هرى-اخخخ اخخخ اخ ديوثثثثثكككع خررر ايييى دستم واييى ناقص شدممممم
دست به سينه شدمو طلب كار حرف زدم-به من چه؟ميخواستى مثله جن ظاهر نشى جلو روم
هرى دستشو ماليد و غر زد
هرى-اى اى دست نازنينمممم!ايييى!وايييى ديگه بابا نميشممم
-حالا انگار كشتمش!ببينم دستتو!
دستشو گرفتم
-اوه شت!چه بد گاز زدم
هرى-مثله اينكه خيلى ترسيده بودى
-اره بدو برو جعبه ى كمك هاى اوليه رو بيار
هرى-بيخياللل
دستور دادم-برووووو
هرى غر زد-بااااشهههه
و رفتو بعدش با جعبه ى كمك هاى اوليه برگشت و گذاشت روى كالبينت
اشپزخونه جورى بود كه يه كابينت بزرگ وسطش بود كه غذا هارو روش ميزاشتن دور تا دورشم كابينت بود با يه اجاق گاز
اروم نشستم روى كابينتو دستشو گرفتم و باند پيچى كردم
هرى رفت عقبو يكم بعد دوتا ليوان اوردو يكيشون داد به من
هرى-قهوه
*****
*هرى*
قوه رو دادم دستش كه ازم تشكر كردو يه قلپ از قهوشو خورد
به كابينت تكيه دادمو بهش نگاه كردم كه با يه شلوارك و يه تاپ روى كابينت نشسته بودو پاهاشو روى هوا تكون ميداد
كه يهو گفت-چرا اينجورى نگام ميكنى؟

Twinge (Styles brothers Fanfic)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin