نرو

671 59 23
                                    

*****
*اريس*
خميازه كشيدم و پوكر به بچه ها زل زدم
يهو لوك سكوت و شكست-گايز:/ريديم از بى حوصلگى!بيايين جرات حقيقت
و بلند شد و اخر ابجوشو خورد و نشست روى زمين و بطرى رو توى دستش چرخوند:
-بدووين بدووين
همه يه دايره درست كرديم و لوك بطرى رو چرخوند
حتى ادواردم كه مثله برج زهرمار شده بود نشست سره بازى
اولين دور افتاد روى مديسونو زين
زين دستاشو به هم ماليد-جرات يا...؟
مديسون سرشو گرفت بالاو با غرور گفت-جرات!
زين لبخند شرورانه اى زد-اوكيييى
و بلند شد و رفت داخل اشپخونه و از توى يخچال يه چى در اورد!خامه؟
مديسون متوجه نشده بودو همين جور سره جاش نشسته بودو منتظر بود كه يهو زين اومد بالا سرش و با يه فشار تمام خامه رو روى سر مديسون خالى كرد كه مديسون جيغ كشيد
مديسون-اى بى ناموس ديوث اى من تورو نكنم اى خار كسه(😐😂)
همه با اين حرفش خنديديم كه مديسون بلند شد و تو يه حركت خامه رو از زين گرفت و شلوار زين و كشيد و خامه روى خالى كرد توى شلوار زين
زين داد زد-فاكككككك
و دستشو گرفت اونجاشو سريع به سمت دشويى رفت كه همه از خنده منفجر شديم
*****
همه دوباره دور هم نشسته بوديم و زينم شلوار و همه چيشو عوض كرده بود
به زين نگاه كردم كه خندم گرفت
زين دستشو به سمتم گرفتو تحديد اميز گفت-خفه شو مگرنه ميام ميكنمت
لبامو دادم جلو-دليل ميخواى براى كردن بيشعور؟مگه خودت خواهر مادر ندارى؟
مديسون خم شد-ببندين ميخوام بچرخونم
كه منو زين با اين حرفش خفه شديم،به بطرى انداختم،اون به لويى و ديانا افتاده بود
ديانا لبخند شيطانى زد-هاها
لويى-حقيقت:|
زين با مظلوميت به لويى نگاه كرد-پشمات ريخت نه؟:|
لويى سرشو تكون داد-دقيقا:|
ديانا قيافه ى متفكرانه گرفت-هم🤔
يهو آنا به سمت ديانا خم شد و يه چى دره گوشش گفت كه ديانا محكم دستاشو به هم زدو گفت-تا حالا چند بار خودتو لمس كردى؟
لو خنديد و لبخند دندون نماى زد و ابروشو بالا پايين كرد-تعدادش از دستم در رفته
ما همه پوكر بهش زد زديم
اون داد زد-هاااا؟؟مثلا شما خيلى پاكيننن؟؟
*****
همين طور داشتن بطرى رو ميچرخوندن كه يهو يكى صدام كرد-اريس!
سرمو اوردم بالا-ها...؟
كه ديدم الان نوبت منو اناس
خدايا رحم كن
انا-هم...؟
سرمو گرفتم بالا-جرات!
انا قيافش شيطانى شد-انتخاب بدى كردى
-يا شلغم سوم😐
انا با قيافه ى دلگرم كننده اى گفت-نگران نباش مثله اون شوخى شهرستانى نيست
نفسمو دادم بيرون-هوفففف
ولى با اين حرفش خفه شدم
انا-بدتره!
******
جاستين با ترس بهم زل زد-مطمئنى؟
-اره اشكال نداره:|
اب دهنمو قورت دادم،اگه جاستين چاقو رو يكم پايين تر بزنه كاملا به چيز ميرم:|اون بايد يه چاقو رو روى يه سيب كه بالا سرم بود ميزد...خدااااع،از اين زندگى متنفرمم
جاستين سرشو تكون داد-خدايا منو قاتل نكن
ليام-من نگاه نميكنم
انا-بيخيال بچه ها اين يه تفريح جوونيه
-اگه من بميرم چى؟:/
انا-نميميرى!جاستين تو پرتاپ چاقو و اين جور چيزا پارسال اول شد
ادايه گريه در اوردم-خدايا
جاستين لبشو گاز گرفت و چاقو رو توى دستش سفت كردو برد عقب و با سرعت دستشو اورد جلو و چاقو رو ول كرد كه چشمامو بستم و شروع به جيغ كشيدن كردم كه يهو صداى يكى در اومد
-اينجا چه خبرهههه؟
و پق
حس كردم قلبم تلپى افتاد تو شلوارم:|
تمام تنم داشت ميلرزيد چشمامو باز كردم كه هريو ديدم
هرى-من رفتم دشويى تو يه قسمت ببين  چى شد؟:|اخه اين چه كاريه ميخورد تو مخش...
تونست حرفشو ادامه بده چونكه مديسون پريد وسط حرفش-باشه بابا بزرگ
و به طرفم اومد و چاقو رو گرفت و گند كه سيب تلپى افتاد روى سرم و بعدشم روى زمين
حس كردم سرم گيج رفت و افتادم زمين
*****
*اشتون*
-بعل...:|
لوك-دختره غش كرد:|
ادوارد-نه انتظار داشتى بياد براتون قر بده😐
-خب راستش اين انتظار رو داشتم:/
تا اينو گفتم همه بهم نگاه كردن
-هاع؟:|
هرى-هيچ:|
و به سمت اريس رفت و از روى زمين بلندش كرد و به سمت اتاقش رفت وقتى داشت از پله ها بره بالا گفت-فردا ميريم خونه
همه به نشونه ى موافقت سرمونو تكون داديم
******
*هرى*
دم دره اتاق وايسادم :/حالا چطورى درو باز كنم؟:/
پامو اوردم بالا و با لگد رو باز كردم كه اريس با صداى ايجاد شده بيشتر خودشو به من چسبوند
رفتم تو اتاق و درو بستم و چراقو روشن كردم و اروم گذاشتمش روى تخت و پتو رو كشيدم روش و بهش خيره شدم
خب راستش اون خيلى خوشگل بود البته دختراى خوشگل تر از اونم بودن،ولى خب!
اين افكارو از سرم بيرون كردم و خواستم از اتاقم برم بيرون كه وايسادم و برگشتم سمتش و رفتم و پيشونيشو بوسيدم كه يهو دستشو دور گردنم حلقه كردو منو كشيد-نرو

Twinge (Styles brothers Fanfic)Where stories live. Discover now