ادوارد-من ترسو نبودم!من...
-تو ترسو بودى!تو همش ميخواستى باحال باشيو به خاطر همين رفتى تو گروه هكريستا!اگه نميرفتى و كارايى بد انجام نميدادى بقيه هم نميومدن تورو بگيرن با دوست دخترت كه يه شركت خيلى بزرگى براشون هك كنى!
ادوارد داد زد-اون تقصير من نبود من فقط ١٥ سالم بودو نوجوون بودم من ميخواستم يكم بهم خوش بگذره چميدونستم تو اين كارا حرفه اييم؟
داد زدم-ميتونستى مثله بچه ى ادم بشينى خونه هيچ غلطى نكنى جور ديه اى هم ميتونست بهت خوش بگذره مثلا بودن با زويى
ادوارد-من نميتونستم جلوى اون اتفاقو بگيرم من قبول كردم اون شركت و هك كنم ولى اونا هر جور شده به زويى تجاوز كردن!اونا دستاى منو بسته بودن!خانواده ى زويى زويى رو از خونه پرت كردن بيرون بعد از اين اتفاق!اون ميتونست نره هرزه ى خيابونى بشه ميتونست بياد پيش من
-نه نميتونست!اون نميخواست تورو ببينه!چونكه فكر ميكرد يه فكر ديگه دربارش ميكنى!چونكه فكر ميكرد اونو دوست ندارى!اون يه بار پيش من اومد وقتى اينگليس بوديم!و وقتى تورو تو اون حال ديد گذاشت رفت!
ادوارد كه انگار يكى يه سطل اب يخ روى صورتش ريخته باشن با صداى ارومى گفت-اون اومده بود...؟
******
*اريس*
صدايى دادايى از توى راهرو اومد كه نظرمو جلب كرد اروم اروم به سمت راهرو رفتم كه ديدم دو تا پسر دقيقا توى همون راهرويى كه به اون راهرو كه صدا ازش ميومد وايساده بودن
خواستم رد بشم كه پسره جلومو گرفت-نرو!
دستمو از دستش كشيدم-به تو چه مربوطه؟
پسره-ميخوان تنها باشن!و من اجازه نميدم
-يا ميزارى رد شم يا يدونه از اون حركاتم ميام ميزدنم وسط پات كه ديه نتونى راه بريا مرتيكه!
و منتظر جوابش نموندمو اروم راهرو رو ديد زدم
صداها اروم شده بودو الان صداى ريز هق هق يكى اومده بود!اون!ادوارد؟باورم نميشه!ادوارد داره گريه ميكنه؟
هرى سفت ادوارد و بغل كرده بودو ادوارد يه چيو پشت سره هم داشت زمزمه ميكرد و گريه ميكرد
اينجا چه خبره؟
______
هرى چى به ادوارد گفت كه گريش گرفت؟ كسايى كه فف رو تا آخر خوندن ميدونن😐✌🏻️ خبر مرگ ديزى:|
YOU ARE READING
Twinge (Styles brothers Fanfic)
Fanfiction+تو كارى كردى كه اون ازت متنفر بشه! -چى...؟ +تو داشتى بهش تجاوز ميكردى!كسى كه داداشت عاشقشه!ادوارد دارى چيكار ميكنى؟اين تو نيستى! -من...خداى من،من داشتم چيكار ميكردم؟ +توى لعنتى به خاطر يه شرط تمام زندگيتو به فاك دادى! *به عقب تلو تلو ميخوره و سوار...