لباستو در بيار

891 91 0
                                    

******
*اريس*
تا اينو بهش گفتم يهو ليوان قهوه از دستش ليز خوردو تمام لباسش قهوه اى شدو ليوان افتادزمينو هزار تيكه شد كه قهوه اى كه داشتم ميخوردم پريد تو گلوم
هرى-سوخخخختمممم!
سريع قهوه رو گذاشتم روى كابينت و پريدم از كابينت پايين و به سمتش رفتم
-بازز چيكار كردى با خودت
هرى يهو دستشو اورد بالا و گفت-نيا نيا جلو!خورده شيشه هست!اخ خدا سوختم
-خاك انداز كجاس؟
هرى دستاشو تو هوا تكون دادو سعى كرد لباسشو از بدنش فاصله بده
هرى-چمدونم!فكر كنم اونجاس!و به يه سمت اشاره كرد كه من سريع رفتمو خاك اندازو در اوردمو شيشه ها رو جمع كردمو بعد به سمتش رفتم
-چيكار كردى با خودت؟بزن لباسو بالا ببينم؟
هرى لباسشو گرفت-نه بيخيال!
-بزن بالا ببينم!حالا انگار تا حالا بدنشو نديدم!بزن بالا ببينم!
هرى يه نگاه بهم كردو بعد لبه ى لباسشو گرفتو كشيدش بالا!اوه شت!خب ميدونى من نظرم عوض شد:|||لباسو بپوشه بهتره:|
-من..من...پماد سوختگى نداريم؟
هرى-فكر نكنم!
پوفكى كردمو و دستمو زدم به سرم و كوبيدم تو سرم تا يه چى يادم بياد كه يهو
-اهااا!
سريع رفتم به سمت يخچالو درشو باز كردم و عسلو از توش در اوردم
و رفتم سمت هرى
هرى-نگو كه عسلو؟
-دقيقا!يكى از بهترين درمانايى سوختگيه
و بهش گفتم كه بشينه روى صندليو شروع كردم به ماليدن عسل به شكمش

Twinge (Styles brothers Fanfic)Where stories live. Discover now