نميتونيم كه هيپنوتيزمش كنيم!

844 102 1
                                    

واى فهميد!-نهههه داشتم گوش ميكردم
اريس-اره جان خودت:|
و سرشو گرفتو پايينو دستمو تو دستش فشرد!تازه فهميدم دستم تو دستشه!
اريس-ببين خلاصه ى حرفام اين بود كه ما دوستاى توايم ببين ما تورو دوست داريمو اصلا دوست نداريم ناراحتو افسرده بشى!و از جاش بلند شدمو دستمو ول كردو و گفت-دوست دارم فردا تو كالج ببينمتا!
اعتراض كردم-نههه
اريس لباشو اورد جلو و گفت-به خاطررر من ديگههه و خم شدو گونمو بوسيد و گفت-ميايى!
و خنديدو رفت از پله ها بالا و منو با دهنى باز تنها گذاشت
*****
*اريس*
درو باز كردمو وارد هال شدم كه صداى ادواردو زينو شنيدم
زين-ادوارد انقدر سخت نگير همه چى حل ميشه
ادوارد-زين!من ديگه نميتونم واقعا برام سخته....
رفتم كنارشونو كنار زين نشستم-چى برات سخته؟
ادواردتو چشمام زل زد كه فهميدم نميدونه كه ميدونم!
-من همه چيو ميدونم
ادوارد-هرى گفته بهت؟
-اره
ادوارد سرشو انداخت پايينو دستشو كشيد روى تتوهاش
-ببين ما بايد شمارو يه مسافرت ببريم هم تو سرحال مياى هم هرى ديگه نميره تو فاز تنهايى
ادوارد-يعنى من به اين فكر نكردم به نظرت؟بهش گفتم ولى....
-اه!
زين دستى به ريشاش(حاج عاقا زين😂)كشيد و بعد يهو بشكنى زدو گفت
زين-شايد بتونيم يه جوررر ديگه ببريمش
-منظورت چيه؟
ادوارد-نميتونيم كه هيپنوتيزمش كنيم
زين دستاشو به هم ماليد و شروع كرد به حرف زدن....

Twinge (Styles brothers Fanfic)Where stories live. Discover now