سوتى|همگروهى من كو؟

1K 105 3
                                    

-اصلا فكرشو نميكردم
ادوارد-به ذهنم خطور هم نميكرد
هرى-نِوِر!
به هرى نگاهى انداخت كه يه كت و شلوار مشكى پوشيده بودو ادوارد يه كت و شلوار ابى نفتى!اينا كجا لباساشونو دقيقا عوض كردن؟
هرى يه نگاه بهم انداخت و گفت-نمرديمو تيپ رسميه شما رو هم ديديم
-نمرديمو تيپ رسمى شما و مخصوصا اين اقاى وزغ رو ديديم!فكر نميكردم اصلا دست به كت و شلوار بزنه
ادوارد-خفه و بعد چنتا چيز تو گوشيش تايپ كرد كه من گفتم-مجازى!
ادوارد با يه دستش همين جور تايپ ميكرد اون يكى دستشو اورد بالا و انگشت فاكشو نشونم داد-خودتى
يه لحظه يه نگاه به تس و آنه كردم بعد بلند شدمو كنار هرى نشستم كه سرشو پايين گرفته بودو داشت با دستاش ور ميرفت
دستمو گذاشتم روى شونه اش-هرى...
سرشو اورد بالا و تو چشمام زل زد
-مطمئنى ميخوان...و به مامان و باباش اشاره كردم
-اونا الان خيلى با هم خوشحالن
هرى-اينو فقط نشون ميدن
-مطمئنى؟
هرى-روانيم كردن!اونا هر روز تو خونه دعوا ميكنن!ارزوم اينه كه جدا بشن!ولى...حس بديم دارم!ديروز ديدم برگه ى طلاق دسته مامانم بود
-ميدونى جدا شن راحت ترى
هرى-تو از كجا ميدونى اخه؟و اخماشو كرد تو هم
-يعنى واقعا نميبينى بابام اينجا نيست؟اونا از هم جدا شدن!با اينكه سه ماه تو خودم بودم ولى حس ميكنم الان راه ترم
هرى چشاش شده بود اندازه گردو-سه ماهههه؟
جورى اينو گفت كه همه برگشتن سمتمون ولى بعد دوباره برگشتن سره كاره خودشون
هرى صداشو اورد پايينو يكم بهم نزديك تر شدو گفت-سه مااااه؟
-اره!و شونه هامو انداختم بالا-بالاخره بابام بودو يكم برام سخت بود جدا شدن ازش
هرى-حالا چرا با مامانت اومدى و پيش بابات نموندى؟
-خب من با مامانم راحت ترم!تازه!نميخوام با زن جديدش يه جا باشم
هرى-هااا؟
-اره
يهو يه صدايى گفت-بچه ها بيايين شام
برگشتم آنه بود!
از جام بلند شدمو گفتم-ببخشيد آنه ميخواستم بمونم ولى بايد برم!
آنه خواست اعتراض كنه كه هريو ادواردم بلند شدن و گفتن-اره ما هم بايد بريم!
آنه ابروشو انداخت بالا-با هم؟
ادوارد همين جور كه سرش تو گوشى بود گفت-اهان!
منو هرى برگشتيم سمتشو اخم كرديم!ادوارد بهمون نگاه كردو گفت-چيه خو؟
-هيچى!
آنه-حداقل براى شام ميموندين
هرى-اونجا ميخوريم!(ميخورن😹)
******
رسيديم اونجا كه تقريبا ساعت ده و نيم بود و تازه همه داشتن حال ميكردم
رفتيم تو و از همون اول بچه ها رو ديدم
******
انا-٢ نفر كم داريم
-اره:/
يهو ادواردوديدمو اسمشو داد زدم
ادوارد داد زد-با منيييييى؟
داد زدم-نه با پشت سريتم!بيا ببينم!
ادوارد دست به جيب اومد-هم؟
-نياز داريم به همگروهى
ادوارد موهاشو داد عقب!انگار عادته دوتاشونه!-بازى چيه؟
به ليوانا اشاره كردمو گفتم-بايد سعى كنيم سكه رو تو دور ترين ليوان بندازيمو
يهو ادوارد پريد وسط حرفم-ليواناى قبليشو بخوريم اوكيه!ولى يكى ديگه هم كه كم دارين
-اره!هريو نديدى؟
ادوارد گوشيشو در اوردو زنگ زد به هريو هرى هم يكم ديگه اومد
زين-خب حالا تقسيم ميشيم
*****
خودشو بيشتر بهم چسبوندو دستمو تو دستش گرفتو گفت-بيين بندازى تو اخرى برديما!جان ننت ببر
برگشتم سمت ادوارد و گفتم-باشه عاقا!فقط ازم دور شو كه بتونم بندازم
ادوارد ازم جدا شدو گفت-دلتم بخواد
به سكه خيره شدو و گفتم-دلم نميخواد و سكه رو انداختم و چشمامو بستم كه يهو صداى داد ادوارد بلند شدو حس كردم كه روى هوا معلق شدم
ادوارد-برديمممم ايوللل عاشقتممممم
و بعد گذاشتم زمينو دستشو گذاشت دو طرف صورتمو گونمو ماچ كردو رو به پسرا گفت-گمشين پوله منو بدين
دستمو كشيدم به گونم-ماله منم هست:|
ادوارد-اره اره

Twinge (Styles brothers Fanfic)Where stories live. Discover now