-اريس؟تو اينجا چيكار ميكنى؟
اريس-ميدونى...اومدم با هم درس بخونيم!به نظرت هرى؟اومدم حرف بزنم راجب به حالت!
خنديدمو روى تخت نشستمو شروع كردم به باز كردن بانداى دور دستم
-من خوبم اريس!جاى نگرانى نيست!ميبينى شاد و سرحالم
باند يه دستمو باز كردم و به اريس نگاه كردم كه ديدم دهنش وا مونده وبه دستم زل زده!ها مگه...وايييى فاك اه!پسره ى احمق!
سريع اون دستم كه باند داشتو گذاشتم روى دستم كه اريس سريع اومد سمتمو دستمو گرفت تو دستشو گفت-دعوااا كرددددى؟
دستمو از دستش كشيدم-نه!
اريس-كاملا معلومه!
به دستم نگاه كردمو دستمو روى زخمام كشيدمو گفتم-بس كن
اريس-ببين هرى من دوستتم و خيلى تورو دوست دارم من نميخوام اينجورى ببينمت بيا...بيا حرف بزنيم!
-مثلا درباره ى چى؟حرف بزنم كه مشكلات لعنتيم حل نميشه!و دستمو مشت كردم
اريس بهم نگاه كردو دستمو گرفت-بيين!شايد حل نشه ولى شايد اروم بشى
به چشاش زل زدم و پوفى كردم-همون مشكل قبلى!مامان بابام جدا شدن
اريس-اوه...پس اينه!
سرمو تكون دادم-ارهه!و من ميخوام يكم تنها باشم
اريس اخماشو تو هم كرد-چرا؟مثلا چرا؟
-چه اشكالى داره تنها باشم؟من كه هيچ دوستى ندارم!اصلا براى چى تو اينجايى؟من ميخوام تنها باشم تا بميرم!
و خواستم بلند بشم كه اريس دستمو كشيد و نشوندم-هرى حرف مفت نزن!ما همه دوستاى تويم زين لو ليام نايل من انا ديانا و ادواردم كه داداشته!
-اهاننن!ادوارد
اريس سرى تكون دادو شروع كرد حرف زدن-ببين هرى...
به چشماش زل زدم و اروم اروم صداش محو شد و صداى خودم تو مخم پيچيد-هم چشاش چه سبزه!عه هم رنگ خودمه!خل شدم!حالا اگه بفهمه به حرفاش گوش نميدم پدرمو در نمياره!سرمو تكون دادم كه يعنى به حرفاش گوش ميكنم!چشامو اوردم پايين تر و به لباش خيره شدم!هم!لباى قرمزى داشت كه لب بالايش متوسط بودو لب پايينيش بزرگ!چه!وقتى حرفت ميزنه باحال ميشه لباش اره!يه لحظه حس كردم لباش داره اسم منو ميگه!نه بابا!يهو يه دست جلوم تكون خورد و صداش واضع شد-هرى هرييييى؟
-ها؟با من بودى؟
اريس- :||||
اريس-تمام اين مدت نفهميدى چى گفتم؟:|
YOU ARE READING
Twinge (Styles brothers Fanfic)
Fanfiction+تو كارى كردى كه اون ازت متنفر بشه! -چى...؟ +تو داشتى بهش تجاوز ميكردى!كسى كه داداشت عاشقشه!ادوارد دارى چيكار ميكنى؟اين تو نيستى! -من...خداى من،من داشتم چيكار ميكردم؟ +توى لعنتى به خاطر يه شرط تمام زندگيتو به فاك دادى! *به عقب تلو تلو ميخوره و سوار...