تولد آنا|دستشويى مردونه

1.1K 126 4
                                    

آنا از روم بلند شد و منم بلند شدمو رفتيم تو اتاقم و من نشستم روى صندلى و موهام و خشك كرد و اون دوتا هم نشستن روى تخت
-چى شد يادى از من كردين؟
آنا-گوه نخور!ميدونى كه تولدمه!
-خب به من چه؟
سشوارو روشن كردم كه آنا داد زد-كادوووو بايدددد بهم بدييييى
-باوش ميدم
آنا-بايدم بياى تولدم!
سشوارو خاموش كردم و برگشتم سمتش
-ميدونى كه نميتونم!امشب بايد بريم مهمونيه يكى از دوستاى قديميه مامانم تو اينجا!
آنا-يعنى اون گوزو از من مهم تره؟:|
-اره
اينو گفتم و بلند شدمو دوويدم تو حمام كه آنا جيغ زد-صبر كننن ببينمم عوضضضضضضضى
*****
سريع دره كلاسو باز كرديمو پريديم تو كه اقاى كامرون گفت-باز كه دير كردين!
-ببخشيد استاد!
اينو گفتمو رفتيم نشستيم!تقريبا دو تا كلاسو از دست داده بوديمو نشسته بوديم فيلم ترسناك ديده بوديم آنا هم منو راضى كرد كه به جشن تولدش بيام فكر كنم پدرم در بياد....چونكه قرار بود نصفه ى اول تولد اونجا باشم بعد برم مهمونى دوست مامانم كه حاظرى بزنمو بعد دوباره بيام تولدش
*****
از كلاس اومدم بيرونو سريع خواستم برم تو دشويى و يه اب بزنم به دستو صورتم كه فااااك!
جمعيت-ههااا!يه دختررر!
سريع جلوى صورتمو گرفتمو گفتم-فاكككك!ببخشيدددد!
و سريع از دشويى اومدم بيرون!دختره ى كره خر چرا نگاه نميكنى ميرى تو دشويى مردونه؟(😂)واى ابروم!دره دشويى(ميدونستم دستشويى هستش-_-)باز شدو اقاى ماليك اومد بيرون
زين-صحنه و سوتيه زيبايى بود
-خفه
زين قهقه زد
-گفتم ساكتت!
زين قهقهه اش شدت گرفتو بعد جلوى دهنشو گرفتو تيكه تيكه گفت-جدى...نميتونم...قيافت...ديدنى بود!
و يهو ديگه نتونست جلوى خودشو بگيره و قهقههش به هوا رفت جورى كه همه به ما نگاه كردن
-عوضى
اينو گفتمو خواستم از پيشش برم كه دستمو گرفتو خندشو قورت داد-ام..باشه...ديگه نميخندم ولى خدايى...
-زين!اگه دوباره خنديديا ميرم و ديگه كسى به اسم زين نميشناسم
زين دستشو انداخت دور گردن و گفت-باشه...حالا ميخواستى برى دشويى چيكار؟
-ببخشيد؟مردم تو دشوى عن ميخورن؟ولى خب ميخواستم به صورتم اب بزنم چون هنوز حس ميكنم منگ خوابم!
زين-ابم بزنى به صورتت تا ابد منگ خوابى!
-خفه!
زين-بد دهن شديااا!
-😒
زين-اينجورى نگاه نكن ريدم تو خودم!راستى يه مدته ازم خبرى نميگيريا
-سعى ميكنم از پسرايى كه داداششون دوست صميمى خواهرمه و هر روز خواهرم مياد دربارش حرف ميزنه و همو ميبينن حرف نزم!زين خل شدى ما هر روز به خاطر اون دو عدد فنچ همو ميبينم!
_____
خب بعد مدتى قسمت عاپ ميكنيم*~*
واهاهاى خودم قسمتاى قبلو ميخونم ذوق ميكنم^~^
"يكى از فالورامون تمام قسمتا رو برام فرستاد دارم بال در ميارمممم*~~~*حتى قراره قسمتاى اون فف قديمى كه كلى طرفدار داشت(كالج) رو برام ميفرسته و به درخواستى چند نفر ميزارمش تو پيج*~*
عر.

Twinge (Styles brothers Fanfic)Where stories live. Discover now