******
-اينم كه اسونه !
اينو گفتم و به چشماش نگاه كردم كه مثله منگلا زل زده بود به برگه
-از توضيحاتم هيچى نفهميدى نه؟😐
هرى-نع😩
-چقدر زيبا:|گفتم سره همون ادبيات اسنگليسى بمونيم نريم رو رياضى ها!بچه مخش ريد😑
هرى-نه نه من خوبم فقط گشنمه:/و تشنمه:|
ويهو از روى صندلى پاشد و گفت-من ميرم براى دوتامون يه چى بيارم بخوريم
و مثله جت از پله ها رفت بالا
-هممم
اينو گفتم و به درو ور نگاهى انداختم كه دوباره نگاهم افتاد به اون در
-نهههه
يهو يه صداى گفت+اره چرا كه نه برو و اون درو باز كن تو كه ميدونى كليدش كجاست
-نه!هرى بفهمه ناراحت ميشه
+ناراحتيو كيلو چند؟هرى همه ى رازاشو به تو ميگفت تو نزديك ترين كسشى!البته ميشه گفت
-اوه بيخيال چيز مهمى اون تو نيست هرى گفت
+اهان اره چيزى كه مهم نيست درشو چفت و بست ميكنن اره ارواح عموش چيز مهمى نيست بلننننددددد شووووو تا نيومده
-پوفففففف
و فضولى بر من غلبه كرد!:|
بلند شدم و به سمت پاتختيش رفتم و كليدو در اوردم و تا خواستم بكنم(بكنه:|)تو قفل يهو صداى پاهاش اومد
-شيت شيت!
و كليد از دستم ليز خورد و افتاد كف زمين و يه صداى وحشتناك ايجاد كرد!اى شيرم دهنش:|
هرى-اريس؟
زير لب زمزمه كردم-مُرد!
سريع كليد و از روى زمين برداشتم و كشو رو باز كردم و پرتش كردم توشو از هول بودنم محكم بستمش كه پق صدا داد
-واييييييى
صداى پاهاش نزديك تر شد
حالا چيكار كنم چيكار كنم؟اهان!گوشيش!
سريع گوشيشو برداشتم كه مثلا دارم عكس رويشو ميبينم!صبر كن ببينم!اين ايده ى شمبوليله چى بود به ذهنم رسيد؟سريع گوشيشو پشتم قايم كردم
هرى-اريس دقيقا دارى چيكار ميكنى؟:|
-الفاككككككككك
برگشتم سمتش-هيچييييى
هرى-چى پشتت قايم كردى؟:|
اينو گفتو قهوه ها و شكلاتايى تو دستشو گذاشت روى ميز تحرير
-گفتم كه هيچى
هرى لبخند شيطنت اميزى زد و گفت-كه هيچى؟
YOU ARE READING
Twinge (Styles brothers Fanfic)
Fanfiction+تو كارى كردى كه اون ازت متنفر بشه! -چى...؟ +تو داشتى بهش تجاوز ميكردى!كسى كه داداشت عاشقشه!ادوارد دارى چيكار ميكنى؟اين تو نيستى! -من...خداى من،من داشتم چيكار ميكردم؟ +توى لعنتى به خاطر يه شرط تمام زندگيتو به فاك دادى! *به عقب تلو تلو ميخوره و سوار...