كلمو به ديوار تكيه داده بودم و با نوك كفشم پشت سره هم ميكوبيدم به ديوار
از ساعت ٤ ما اينجا بوديم و الان...ساعت نه و خورده اى شبه!درواقع ٥ ساعته ما ابنجاييم!
مامان هرى يكم پيس رسيد و الان رفته پيش خانواده ايان تا يه جورى راضيشون كنه كه شكايتشونو پس بگيرن ولى خب سخته...
اون فكش شكسته...
پوفى كردمو پامو محكم به ديوار زدم و "اَه" بلندى گفتم و با اخم نشستم روى صندلى و دست به سينه شدم
همون موقع دره پاسگاه باز شد و آنه با صورت خوشحال اومد تو
سريع از جام بلند شدم و منتظر حرفش موندم-اونا شكايتشونو پس گرفتن!
تا اينو گفت مثله كانكورو شيرجه زدم سمتش و دستمو دورش حلقه كردم-تبريك به من تبريك به تو تبريك به پليس تبريك به هرى!
يهو ازش جدا شدم و ابرو بالا انداختم-صبر كن ببينم!تو چجورى راضيشون كردى؟
آنه دستشو كرد تو موهاشو با خنده گفت-ما اينيم ديگه!
.
بعد از اينكه هريو از پاسگاه برداشتيم سوار ماشين شديم تا به سمت خونه بريم،هرى تقريبا از خستگى داشت غش ميكرد و فكر كنم خواب بود!اره!نفساش منظم شده بود
سرش به عقب رفته بود،اون اگه بخواد تا ته راه اينطورى باشه گردن درد ميگيره!
دستمو گذاشتم دور شونه اشو اوردمش جلو كه بدنش شل شد و ليز خورد توى گردن من،واقعا؟
مامانم همينطور كه فرمونو ميچرخوند رو به آنه گفت-بهتر نيست امروز بيايين خونه ما؟ديروقته!به ادواردم زنگ بزنين بياد
آنه لبشو گاز گرفت-بيشتر از اين مزاحم نميشيم...
مامانم اسرار كرد-بيايين ديه
آنه سرشو انداخت پايين-باشه حالا..
توى دلم داد زدم:"هرييييى؟ادوارددد؟؟؟خونه مااا؟؟؟مامان چرا؟؟؟"
.
هرى لنگون لنگون از پله ها داشتم ميبردم بالا
كريس دمه در ايستاده بودو با چشم غره اى كه بهش رفتم اومد سمت منو اونيكى دست هريو انداخت روى شونشو كمكم كرد
كريس-بزار كمكت كنم
پوكر شدم-اگه ميخواستى كمكم كنى ميومدى پاسگاه
كريس-ببخشيد من ...
پوفى كردم،اون هميشه يه دليل مسخره داره-تو چى؟
كريس من و من كرد-من يه قرار با ديانا داشتم
تا اينو گفت جيغ زدم و هريو ول كردم كه نزديك بود بيافتن،واتدهفاك دختر اين چه كارى بود
اروم شونه ى هريو گرفتم-ببخشيد
و اروم ادامه دادم-تو با ديانا قرار گذاشتى؟
كريس شونه هاشو انداخت بالا-اره اون دختر خوبيه
دستمو مشت كردم و سرمو انداختم پايينو لبمو گاز گرفتم و زمزمه كردم-ارههه
وارد اتاق مهمان شديم و هريو انداختيم روى تخت
كريس دست به كمر شد و به من نگاه كرد-من ميرم ديه
كريس از اتاق رفت بيرون كه گوشيه هريو از تو جيبش در اوردم كه له نشه،پتو رو اروم كشيدم روش كه چشماشو باز كرد:
"مرسى"
لبخندى در جوابش بهش دادم كه چشماشو بست
****
روى تخت نشستم و دست توى موهايه به هم ريختم كردم و سعى كردم مرتبشون كنم
چشمامو مالوندم و به ساعت روى ديوار نگاه كردم كه دادم به هوا رفت:
"خدايى؟٢:٣١؟"
در حالى كه پتو رو از روى خودم كنار ميزدم زمزمه كردم- واقعا چرا بيدار شدم؟
درحالى كه پاهام از تخت اويزون بود به قيافه ى خودم توى آيينه ى جلو روم كه يه تيشرت مشكى تا وسطايه رونام تنم بود نگاه كردم
سريع وايسادم كه پاهام با خوردن به پاركتايه سرد باعث لرزش تنم شدن
دستمو دور خودم پيچيدم:-ريدم به اين هواى سرد!!
سريع به سمت كنترل كولر پرواز كردم و خاموشش كردم
چند ماه ديه برف مياد بعد من با اين وضعيت ميخوابم!بدون شلوار و فقط يه تيشرت!!وقتى سرما خوردم حالم جا مياد
كشى كه روى ميز بودو برداشتم و موهامو بستم و از اتاقم رفتم بيرون،دستم به پله ها گرفتم و اروم اروم اومدم پايين
كى ميخواد منو ببينه تو اين وضعيت؟هرى كه مرده،آنه و بابام ومامانم هم كه بيخيال كريسم كه تا لوزالمعده امو ديده ليزا هم كه...بيخيال!به درك!ببينن اصلا!
دره يخچالو باز كردم و شيرو در اوردم و ريختم تو ليوان و گذاشتمش توى ماكروفر و بعد يه دقيقه درش اوردم
شكر و برداشتم و اروم و ريلكس داشتم ميريختم توى شير
يهو دوتا دست دور بدنم حلقه شد و روى شكمم قرار گرفتو از پشت بهم چسبيد كه تمام شكر ريخت روى كابينت و باعث شد نفسم و با جيغ بدم داخل:
"هيععععععع!!!"
سرش توى گردنم رفت و موهايه نرمش قلقلكم داد،و من ميدونستم تنها كسى كه تو اين خونه ميتونه انقدر نردبون باشه كسى نيست جز...
صداش كنار گوشم بلند شد-اروم باش بابا هريم
توى دستاش چرخيدم و دستم و گذاشتم روى سينه اش-مشكل همينه كه "هرى" هستى!
دستشو دورم تنگ تر كرد كه كاملا بهش چسبيده بودم،سرمو بردم عقب كه فقط كمرم بهش چسبيده باشه،دستم و به پشتيه كابينت تكيه دادم كه از عقب نيافتم
اون يكى دستشو اورد جلو و موى روى پيشونيم و زد عقب-مگه من چمه؟
اخم كردم-هيچى فقط ولم كن
تمام زورم و توى دستام جمع كردم و هولش دادم كه دستاش از دورم ول شد
داشتم به بيرون اشپزخونه ميرفتم كه تى شرتم كشيده شد و روبه روش قرار گرفتم
فكش منقبض شده بود-چرا ازم فرار ميكنى؟
-من ازت فرار نميكنم!
+ميكنى!
-هرى خواهش ميكنم!!
لباش رو به هم فشار داد-يعنى انقدر غيرقابل تحملم؟
اينو گفت و سريع ولم كرد،من...من منظورم اين نبود!
به چشماش نگاه كردم كه از هميشه تيره تر شده بود،اوه فاك عالى شد اون الان ناراحته!
-هرى...!
سرشو اورد بالا-برو
دستمو گذاشتم روى شونه اش كه با صداى بلندترى بهم پريد-برو!
-----
در پارت اينده به معجزه نزديكيم:)))))
كامنتا و ووتا زيادباشه:|💦
YOU ARE READING
Twinge (Styles brothers Fanfic)
Fanfiction+تو كارى كردى كه اون ازت متنفر بشه! -چى...؟ +تو داشتى بهش تجاوز ميكردى!كسى كه داداشت عاشقشه!ادوارد دارى چيكار ميكنى؟اين تو نيستى! -من...خداى من،من داشتم چيكار ميكردم؟ +توى لعنتى به خاطر يه شرط تمام زندگيتو به فاك دادى! *به عقب تلو تلو ميخوره و سوار...