هری درست تو یکی از بالاترین نقاطِ باغ بزرگی که مهمونی اونجا برگزار میشد ایستاده بود....
مهمونیه احمقانه ای که فقط مثل پوششی برای مخفی کردن این معامله برگزار شده....معامله ای که نباید صورت بگیره....
و.....نمیگیره....
دست راستش رو توی جیبش فرو کرد و با دقت به اطراف خیره شد....در همون حالت لیوان مشروبش رو بلند کرد و کمی از اون رو مزه مزه کرد....
موسیقی ملایمی تمام فضا رو پر کرده بود تک تک افراد یا تو پیست رقص یا اطرافش مشغول بودن....و هری مشغول زیر نظر داشتنِ تمام این افراد....
به سمت لیسا که همراه با اون کنار یک میز ایستاده بود برگشت و نگاهش کرد....لیسا متوجه منظورش شد و دستش رو بالا اورد تا بتونه ساعت رو ببینه....
و بعد سرش رو بلند کرده و به چشم های هری خیره شد همینطور که با لبخند مصنوعی زیر لب حرف میزد...
لیسا:سه دقیقه مونده
هری بعد از تموم شدن حرف لیسا سری تکون داد و دوباره نگاش رو به اطراف چرخونده و روی درِ بزرگِ ورودی ثابت موند....
یک.....
ثانیه ها میگذشت و هر یک ثانیه برای هری به اندازه تمام عمرش ارزش مند بود...لیوان مشروب توی دستهاش بود و فقط به دروازه بزرگ که داشت به ارومی از هم جدا میشد خیره بود....
دو.....
ماشینی که برای هری خیلی اشنا بود از افرادِ جلوی در گذشت و با صدای بلندی که از خودش ایجاد کرد توی حیاط ایستاد.....
سه....
با خارج شدن لیام از ماشین هری نیشخندی زد و نوشیدنیه توی دستش که هرلحظه از فشار دست های هری ممکن بود خرد بشه رو سر کشید و اون رو روی میز گزاشت....
لیام به همراه انا وارد مهمونی شد و اون رو که به سمت افراد مختلف میرفت همراهی کرد....نگاهش روی افراد حاضر تو مهمونی چرخید و بالاخره روی هری ثابت موند....
به طور نامحسوس پلک هاش رو به معنای تاکید روی هم گذاشت و هری هم متوجه منظورش شد....
پس بازی شروع شد......
"فلش بک...چند ساعت قبل"
هری به همراه افراد تیم به دور میز گردی که روی اون با نقشه ی بزرگ از ساختمونی پر شده بود ایستاده بودن....
دستش رو روی نقشه گذاشت و بعد نگاهش رو به سمت بالا بلند کرد و به افراد خیره شد...
هری:این پلانِ کامل از زمینِ ساختمون هستش....پس با دقت گوش کنید
بقیه سری تکون دادن و منتظر به هری خیره شدن...
هری:مراسم اصلی تو باغ یعنی اینجا برگزار میشه
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....