Chapter 39

8.8K 1.2K 3.2K
                                    

بچه ها تو این چپتر یه اهنگ میخوام باهاش گوش کنید که توی چنل گذاشتمش یا از اونجا دانلودش کنید یا خودتون..به هرحال حتما گوش کنید حسش خیلی بهتره براتون:)

Missio..Can I exist

دقیقااا صحنه ای که صدای موزیک لویی اغاز میشه شما ام حتما حتما این اهنگ رو پلی کنید :)
.

"بزرگترین ارامش همیشه زمانی سراغ ادم میاد که دیگه چیزی برای از دست دادن نداشته باشی...تا وقتی چیزی برای از دست دادن داری یعنی نا ارومی...و کاش نا ارومی ابدیت نداشت"

لویی برای بارهزارم جمله ی روی کتاب رو خوند و همینطور که انگشتش رو توی موهاش فرو میکرد کلافه نفسش رو بیرون فرستاد...

هری از دیشب برنگشته بود البته باید گفت از صبح...و الان چند ساعت میشد که همه ازش بی خبر بودن...

لویی نگرانش بود چون خشم شدیدی که تو وجودش دیده بود نشون میداد حال خوبی نداره و این بی خبری اضطراب لویی رو بیشتر میکرد...

سرش رو به سمت چپ چرخونده و نگاهش رو بی هدف تو تمام اتاق میچرخوند اما عملا نمیفهمید چرا داره اینکارو میکنه...فقط نگران و پر از اضطراب بود...

سکوت اتاق با صدای تقه هایی که به درخورد شکسته شد و باعث شد لویی از حالت تکیه بلند بشه...

ادوارد در اتاق رو به ارومی باز کرد و به لویی که حالا منتظر به چشم هاش خیره بود نگاه کرده و لبخندی زد...

ادوارد:هری اومد

با صدای ارومی گفت و از جلوی اتاق لویی گذشته و به سمت پله ها حرکت کرد...

لویی با این حرف نفس حبس شده تو سینه ش رو بیرون فرستاد و پلک هاش رو به ارومی روی هم فشرد...

نمیدونست باید چطور باهاش حرف بزنه و بابت دیشب معذرت خواهی کنه و‌حتی نمیدونست هری حالا چقدر عصبیه و همین هم اضطرابش رو بیشتر میکرد...

سرش رو برای رهایی از افکارش تکون داد و نفس عمیقی کشید قبل از اینکه از اتاق بیرون رفته و به سمت پله ها حرکت کنه...

با پایین اومدنش از پله ها توجهش به افراد زیادی که توی خونه جمع شده و تاسیسات زیادی راه انداخته بودن جلب شد...باز چه خبر شده...

نگاهش رو بین افراد چرخوند و با دیدن هری که همراه با تلفن حرف زدن داخل خونه اومد نفس تو سینه ش حبس شد...

چند ساعت زمان کمیه برای این حجم از دلتنگی..نه؟

لویی لبخند محوی به هری ای که حتی یک لحظه سرش رو بلند نکرد زد و به لیسا که کنار پیشخون ایستاده بود نزدیک شد...

لیسا با نزدیک شدن لویی، به سمتش برگشت و لبخند محوی روی لبهاش نقش بست...

لویی:لیسا چه خبره؟

End Game (L.S)Where stories live. Discover now