هری نگاهش رو به اطراف چرخونده و کلافه نفس های عمیق میکشید...
خیلی خوب میدونست اینکار رو جرارد انجام داده و همه چیز رو کنسل کرده اما چطور؟ این سوال چیزی بود که هری رو عصبی میکرد...سوالی که همه ی اونهارو عصبی میکرد...
لویی، زین، توماس و افراد هری همه توی فرودگاه منتظر ایستاده بودن تا خبر رو از مارک دریافت کنن...
هری بعد از فهمیدن کنسل شدن بلیت ها عصبی شده و به مارک برای برنامه ریزی کردن یک پرواز شخصی تماس گرفته بود چون میدونست این راه تنها راهی بود که جرارد نمیتونست مانعش بشه...
راه هایی برای رفتن به لس انجلس وجود داشت اما هری خیلی خوب میدونست که همه ی راه ها میتونه ریسک های بزرگی همراه داشته باشه و به نظرشون پرواز شخصی بهترین راه و همینطور سریعترینش بود...
صدای زنگ تلفن هری باعث شد لویی خیلی سریع به سمتش برگشته و مثل بقیه، با بی قراری منتظر بود تا ساعت پرواز رو از مارک بشنوه...
هری:بگو
همه تو سکوت به هری ای که کاملا جدی و البته فوق العاده عصبی منتظر شنیدن صدای مارک بود خیره شده و اونهاهم منتظرش بودن...
مارک:همه چیز رو درست کردم هری..پرواز ساعت پنج انجام میشه برای ساعت پنج فرودگاه باشید...
هری با شنیدن حرف مارک ابروهاش رو بیشتر از قبل توهمدیگه گره زده و بی اختیار گوشی رو محکم تر فشرد...
هری:ساعت پنج؟؟
همه با شنیدن حرف هری فهمیدن که ساعت پنج صبح باید حرکت کنن و این یعنی پنج ساعت از تایم تعیین شده توسط جرارد میگذشت...
مارک:نتونستم سریع تر انجامش بدم نزدیک ترین زمان همین بود..اما مهم نیست به این فکر کن که تو این چند ساعت میتونید خیلی سرنخ های جدید که قطعا بهمون کمک میکنه پیدا کنید...به اینکه دیر میرسی فکر نکن هری هنوز هیچ چیزی مشخص نیست...
هری پلک هاش رو کلافه روی هم فشرده و واقعا نمیتونست تپش قلبش از خشم رو کنترل کنه...
هری:همینجا منتظر میمونیم
مارک:چی؟مزخرف نگو هری اونجا موندن ریسکه...و همینطور زمان زیادی مونده بهتره برگردید عمارت...
زین با شنیدن این حرف هری بی اختیار سمت لویی و توماس نگاه کرد تا عکس العمل اونهارو هم نسبت به حرفش متوجه بشه...هفت ساعت باید اینجا میموندن؟اما این احمقانه ست...
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....