صدای کفش هایی که هر لحظه نزدیک تر میشد توجه دو بادیگارد جلوی در رو به خودش جلب کرد...
بادیگارد به سمت دختری که حالا روبروشون رسیده بود برگشت و سرش رو به ارومی تکون داد...
لیسا بند کتش رو از هم بازکرد و منتظر بازرسیه بدنی از طرف اون بادیگارد بود...
مرد بدن لیسا رو بازرسی کرد و وقتی خواست دستش رو به قسمت پایینی و خصوصیه لیسا ببره صداش به گوش رسید...
لیسا:اگر به اونجا دست بزنی باید قیمتشو حساب کنی
با جدیت و بدون تغییر دادن چهرش گفت و باعث شد مرد لحظه ای عقب بکشه...
مرد با دیدن سر تایید بادیگاردِ دیگه عقب رفت و در رو برای ورود لیسا که حالا پوزخند روی لبهای سرخش پررنگ تر شده بود باز کرد...
لیسا چشمکی به بادیگارد زد قبل از اینکه قدم هاش رو به داخل اتاق سوق بده...
مردی که حالا روبروی لیسا نشسته بود با دیدنش نگاهی به بالا و پایین بدنش انداخت و پوزخندی زد...
لیس:چاک فینس؟
مرد که اسمش چاک بود سرش رو به ارومی سرش رو تکون داد و همینطور که نگاه خیره ش به سینه های سفید لیسا بود یک تای ابروش رو بالا انداخت...
چاک:و تو کی هستی؟؟
لیسا چشم هاش رو به بادیگاردی که درست پشت سر چاک ایستاده بود برگردوند و زیر چشمی نگاهی به بادیگارد دیگری که پشت سر خودش قرار داشت انداخت...
پوزخندی زد و بدون اینکه چیزی بگه بند کتش رو محکم تر کرد...
لیسا:خب راستش...
لب زد و درست چند ثانیه طول کشید تا خیلی سریع با اسلحه ی پشت باسنش به مرد پشت سر چاک و بلافاصله به بادیگارد پشت سر خودش شلیک کنه...
چاک با ترس و شوک ناگهانی تکیه ش رو از مبل گرفته و به بادیگاردی که روی زمین افتاده بود نگاه کرد...
لیسا پوزخندی زد قبل از اینکه سرش رو بالا گرفته و به چشم های چاک خیره بشه...
لیسا:میتونی منو فرشته ی مرگ صدا کنی
.
چاک:میگم نمیدونم چرا نمیفهمییییدددد
فریاد چاک برای هزارمین بار تمام فضای زیرزمین رو پر کرد و باعث چرخیدن چشم های بقیه شد...
لیسا ابروهاش رو بالا انداخت و یک قدم به مرد دست و پا بسته ی روبروش نزدیک شد...
سارا:چون دروغ میگی
صدای سارا که به دیوارِ نزدیک به در ورودی تکیه کرده بود باعث شد مرد همینطور که پشت سر هم پلک میزد بهش خیره بشه...
لویی که حتی از شنیدن صدای سارا هم اذیت میشد چشم هاش رو چرخوند و به چاک نگاه کرد...
لیسا:بیا باهمدیگه یه بازی کنیم
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....
